محل تبلیغات شما

در ادامۀ مباحث گذشته پی می گیریم کلماتی مشابه که با cat یا Cutساخته شده اند برای توضیحات بیشتر ناگزیر به کلماتی از حروف دیگر می رسیم که توضیح داده می شود.

keɪt- Cate-En-کأیت،کِیت = اغذیه لذیذ

معانی دیگر:(قدیمی) خوراک لذیذ، دندان مز، دهان شیرین کن، درجمع خواربار، سورسات

Cate-Turk کاتی(کاتی ای، کات ای)، کِته=قاطی یا در کنار غذا، با حرص و ولع خوردن، تند و تیز خوردن، با میل ورغبت خوردن، با لذت و اشتیاق خوردن، خوراکی لذیذ، خوراکی که به دهان شیرین و گواراست، مخلوط خوردنی ها،درهم (مخلوط)یا درجمع خواروبار (خوراکی ها)، خوراکی و خوردنی که بعضی اوقات خورده می شود، خوردنی کم وبامزه که بعضی اوقات کنار و یا قاطی نوشیدنی و غذا خورده می شود- (مزه، دسر، انواع میوه جات و.)- Cate قات ای=قاطی کن بخور، چیز خوشمزه ای که با غذا یا  در کنار غذا و نوشیدنی، تعارف و داده می شود(مثل دسر، مزه، خوراکی هایی مثل میوه و .)

Cat, Cut کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=قاطی کن، مخلوط کن، در هم بریز - و.(ارجاع به Cut)

E ای=خوراک، خوراکی، غذا، و.- ای فعل امر ایمک=خوردن، اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش جان کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن، بالا کشیدن، سوء استفاده کردن، واپس ندادن، سائیده شدن، فرسوده شدن- کاتی ای=زود و سریع بخور -

تلخی که نوش جان کنی آن را شود شکر--- نیشی که در جگر شکنی نوش می شود. صائب (از آنندراج )

Cate کته=غذای لذیدی که با برنج پخته می شود، برنج پخته بی روغن،  پلوئی که آبکش نکنند، برنج پخته ٔ نرم که آب آن را با آبکش نگرفته باشند. خشکه پلویی که بدون روغن می پزند، دمپخت، دمپختک

Cate کأتَ(کأته، کأدأ)=بعضی ، گاهی اوقات، بعضی وقتها، زمان اندک، در فرصت کم، و.

kəˈtiːnə- Catena-En کأتینا، کاتینا= زنجیر، رشته، سلسله

معانی دیگر: (بیشتر در مورد نوشتجات نقل شده از دیگران و گزیده ها) زنجیره، سلسله ی وابسته به هم، pl زنجیر

Catena-Turk-کاتینا=تکرار یک چیز یا گونه، زنجیر، رشته، سلسله، و.

Cut یا Cat =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، -یگریم قات کتاب=بیست ورق کتاب، بیست لایه کتاب و.-

Ena ینه=دوباره، تکرار، بازگویی، تکریر، واگویی، ازسرگیری، اعاده، تجدید، دوباره کاری، تمرین، مرور، ممارست، بسامد، بازگو کردن، بازگفتن، دوباره انجام دادن، مکرر کردن

Yenə) (آذری)،yine(استانبولی)،Yana(ازبکی)، Anew(انگلیسی))-ینه گِل= دوباره بیا

Catena کاتینا=لایه ها یا ورقه های  مکرر و تکراری، تکرار یک چیز یا گونه،( رشته، زنجیر، سلسله(تکرار گروه، طبقه، فرقه، گونه، ورقه و.)- کاتینی آچ= لایه هایش را از هم باز کن، چیز به هم بسته شده را از هم باز کن(باز کردن گره های طناب، پوسته های روی هم گذاشته شده، ورقه های کتاب را باز کردن و.)- کاتینا باشقا کات قوی= روی لایه های قبلی لایۀ دیگر بگذار، - طنابینگ قاتینی آچ=گره های طناب را باز کن –

گرهی را که دست یزدان بست--- کی تواند کسی که بگشاید(ناصرخسرو)
پس کرم کن عذر را تعلیم ده--- برگشا از دست و پای من گره(مولوی)

Tena-تنه=اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل ، ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون(ته اینه=تنه اصلی، اندام اصلی، بن و ریشۀ اجسام، و.)- ته =اصل، بن، بیخ، ریشه، پس، بنیاد، ژرفنا، عمق، قعر، آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه، و Ten- تن= بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل ، شخص، کس، نفر، نفس، جسد(گوشت مرده، گوشت، )

Ena اینه=به بدن، به اندام، (این =تن، بدن، اندام، جسم و. )

معمولاً در گذشته نوشتجات بر روی ورقه ها یا لایه های چرمی، سنگی، یا کاغذی نوشته می شده که لایه لایه روی هم چیده می شده اکنون هم با لایه لایه چیدن روی هم ورقه های کاغذی کتاب و دفتر برای نوشتجات ساخته می شود.

ˈkætɪɡəri- category-Enکاتیگوری- kætəˌɡɔːriکأدِگوری= دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی

معانی دیگر: )در روش های طبقه بندی و گونه شناسی) رده، ردیف، گروه، گروهه، صنف، فروبست، (منطق - هر یک از طرقی که طبق آن بتوان دانش بشری را طبقه بندی کرد) مقوله، نوع، مبحث، باب

category-Turk-کاتیگوری، کأدأگوری= دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی، گروه هم فکر، دسته و طبقۀ دارای نگرش و دیدگاه مشترک، ، ساختار مشترک قابل طبقه بندی در یک گروه، نگرش و استدلال قرص ومحکم(منطق - هر یک از طرقی که طبق آن بتوان دانش بشری را طبقه بندی کرد)، سازماندهی و تنظیمات وابسته به یک گروه و طبقه،  مقوله، نوع، مبحث، باب ،

cat(e)، Cut =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، و.-

Cat کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=مخلوط کن، در هم بریز، قاتی دُر=قاطع بایست، قاطعانه باش و.

gory گوری(گُری(گُ ری) بر وزن حیوان درنده گرگ) =دید، دیدگاه، نگرش، تماشا، دید، نظاره، نظر، نگاه، اعتنا، التفات، توجه، رعایت، ملاحظه،و.-گور(Gör  ) فعل امرگورمگ(Görmək)= دیدن، نگریستن، تماشا کردن، نگرش، - نِگُریش(نگُ ریش) بار؟=چه دیدگاهی داری؟، چه نظری داری؟،و.

سر شاه ترکان از آن دیدگاه--- بینداخت باید به پیش سپاه(فردوسی)

 gory -  گوری=ساخته شده، بنا نهاده شده، سازمان یافته، و –گور(قور) فعل امر  گورماق، کورماق، قورماق( (Qurmaq Kurmak= ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن، برپا کردن- گورا فعل امر گوراماق=تنظیم کردن، سامان دهی کردن، نظم دادن، سازماندهی کردن، و.گوراما= دارقالی، کارگاه، سازمان، اداره، تشکیلات، گروه(گورا، قورا- بیر گورا(قورا) گلیا= یک گروه می آید، یک تشکیلات می آید ، به ترتیب و پشت سرهم می آید)- بیر گورا(قورا) ایشلِملی=یکسره(بی وقفه) باید کار کرد

ˌkætɪˈɡɒrɪkl̩- categorical-En –کاتی گوریکل= قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

معانی دیگر: قطعی (categoric هم می گویند)، وابسته به: category، بی قید

categorical-Turk-کاتی گوریکال=نگرش و دیدگاه قرص و محکم گرفتن، قاطعیت، نظر برنده و قاطع گرفتن، بدون قیاس (بدون اندازه گیری جوانب کار ویا قیاس با دیگر موارد) و بی چون وچرا تصمیم قطعی گرفتن،

 cat(e)، Cut =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، و.-

Cat کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=مخلوط کن، در هم بریز، قاتی دُر=قاطع بایست، قاطعانه باش- آقاچی کات اِد= درخت(چوب) را قطع کن(ببر)، قاطع، برا، برنده، تند، مصمم، یقین، بی چون و چرا، بی قید وبند و.

Gori یا gory گوری( ارجاع به category)

Al آل فعل امر آلماق= گرفتن، کسب کردن، تصرف کردن، و.

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو--- که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد(حافظ)
گرفتند عالم به مردی و زور--- ولیکن نبردند با خود به گور(سعدی)

kʌtənddraɪ- Cut And Dry-En- کاتین درای- kətəndˈdraɪکأتین درای= مطابق نقشه وبرنامه، شسته وروفته

Cut And Dry-Turk-کاتین درای، کأتین درای=قرص و محکم و با برنامه، شفاف و روشن و شسته رفته، و.

Cut And Dry کاتیندرای=قرص و محکم شده ، محکم و استوار گردیده، برنده و تیز شده، زحمت و عرق ریخته شده ، شسته رفته، شفاف و روشن شده و.-کاتیندر فعل امر کاتیندرماق=محکم کاری کردن، سفت و سخت کردن، ماندگار و استوار کردن، با قاطعیت انجام دادن،  با قدرت عمل کردن، کارآیی و بُرا کردن، برنده و با اندیشه و نقشه عمل کردن (ارجاع به Cut )

ولی باید اندیشه را تیز و تند--- برش برنیاید ز شمشیر کند(نظامی)

Cati =کاتی، قاتی ، قاطی- kati,Qati =سخت، سفت، به سرعت و شدت، شدید، مخلوط،

Dry دُرای یا دُری=شفاف و روشن، زُلال، مرتب ، پاکیزه ، تمیز ، شسته و رفته،

Dry درای (teri ، deri، دِری )=آبی که از اجسام بیرون می آید، ، عرق، ترشح اب بدن, تعریق، زحمت و تلاش، و.، Derlemekدرلِمک=عرق کردن، زحمت کشیدن، تلاش کردن، و.-(Derleme = تالیف، تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، و.)
Dəri)  Dry ، teri ، deri دری)درای یا دِری= پوست، چرم،

eədraɪ- Air Dry-En- اِآدرای- erˈdraɪ اِردرای= کاملا خشک، بدون رطوبت

Air Dry-Turk-آیر درای=بخار شدن آب پوست، چیزی که آب یا عرقش جدا شده، کاملاً خشک، بدون رطوبت

Air آیر= فعل امر آیرماق=جدا کردن، برداشتن، تفریق نمودن. مفروق کردن. از هم سوا کردن

Air اِر یا اِری=فعل امر اِریمک=آب شدن، ذوب شدن،گداختن، آب شدن در اثر گرما و حرارت،   آب چیزی را کشیدن، خشک کردن، یخ چیزی آب شدن، روغن آب شدن، بخار شدن- یاخ اِریدی=یخ آب شد- قیزیب اِریدیم= از گرما ذوب شدم( عرقم می ریزد و اب بدنم کم می شود، بخار شدم)- گونینگ آشاقیندا اِریسین= زیر آفتاب آبش کشیده شود(خشک و بدون رطوبت شود)- اِریدمک=ذوب کردن، آب کردن( تمر یا دِمر اِریدمک=آهن را ذوب کردن)، آب را بخارکردن

Dəri)  Dry ، teri ، deri دری)درای یا دِری= پوست، چرم،

eə- Air-En- اِیه، er اِر= هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما، بادخور کردن، اشکار کردن

معانی دیگر: (در مورد تایر) باد، ظاهر، محیط، ظاهر یا حالت شخص، (جمع) افاده، بیان، هوایی، با هواپیما، هوا دادن، باد دادن، خشکاندن، در معرض هوا قرار دادن یا قرار گرفتن، اعلام کردن، (توسط رادیو و تلویزیون) پخش کردن، رجوع شود به: air conditioning، آهنگ، تصنیف، نغمه، نوا، هر چیز شبیه هوا گاز، بخار

Air-Turk اِیه، اِر، اِری = بخار، تبخیر، دم، نفس، استنشاق، باد، هوا، حرارت، دما، گرمی، پف، ریح، نفخه، دمش دمه، دود، تف، تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور، (اَر=سخص، فرد (ظاهر یا حالت شخص)، مرد، - اولاری اِریددیم= آنها را مجذوب خود کردم،(معمولاً نفس گرم و آواز گرم شاعر و آوازخوان دل دیگران را آب کرده مجذوب خود می کند)  - ایه= خوردنی، بلعیدنی – ایمک=خوردن،  اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، و.

Air اِر یا اِری=فعل امر اِریمک= آب شدن، ذوب شدن،گداختن، آب شدن در اثر گرما و حرارت،   آب چیزی را کشیدن، خشک کردن، یخ چیزی آب شدن، روغن آب شدن، بخار شدن، . - یاخ اِریدی=یخ آب شد- قیزیب اِریدیم= از گرما ذوب شدم( عرقم می ریزد و اب بدنم کم می شود، بخار شدم)- گونینگ آشاقیندا اِریسین= زیر آفتاب آبش کشیده شود(خشک و بدون رطوبت شود)- اِریدمک=ذوب کردن، آب کردن( تمر یا دِمر اِریدمک=آهن را ذوب کردن)، آب را بخارکردن

kʌtdaʊn- Cut Down-En-کات داوُن- ˈkətˈdaʊnکأت داوُن= خرد کردن، تقلیل دادن

معانی دیگر: 1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن، خلاصه کردن

Cut Down-Turk-کات دأون=قطع کردن، خرد کردن، قطع کردن ، بریده و کوچک شده، و.

Cut کات(قات)=قطع کردن، بریدن، برش دادن، سر بریدن، کشتن(کاتل، قتل، قاتل-باشی کات اِدمک=سر بریدن و کشتن )،

Down دأوُن=خرد شده، کوچک شده، اندک شده، تقلیل داده شده و.دأومک =خرد کردن، ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن، اندک شده، و.- یورگ دأومک=دل شکستن، رنجاندن. آزرده کردن. با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن، -باش دأون=سرشکسته، حقیر، سرکوفت زدن، خوار کردن- دون=جلب، پست، حقیر، خسیس، دنی، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، وضیع، بدون، سوا، غیر، پایین، تحت ، با، بالا، فوق-  دون پایه=حقیر و کوچک درجه، خرده پایه، پایین درجه، ایستاده و متوقف  بدون پیشرفت، و.(ارجاع به Down)

kʌtaʊt- Cut Out-En-کات آوت، kətˈaʊtکأت آوت= کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن

معانی دیگر: 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر

Cut Out-Turk-کات آوت، کأت آوت=کندن، بریدن و جدا و سوا  کردن، از دور خارج کردن، حذف کردن، بریدن و دور کردن، از قلم انداختن، قطع روشنایی،خاموش کردن(شدن)، دور کردن یا شدن، ترک کردن، 

Cut کات(قات)=قطع، انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، و.

Out- آوت یا اوتَ(آوته)= خارج، بیرون، برون، دوری، خروج،و.- آوته گیت(get out)= برو بیرون، دور شو، گمشو-

O'chiring)اوچرینگ=خاموش کنید) اوتچُرمک  =خاموش کردن، از دور خارج کردن، - اوترماق=نشستن، جلوس، قعود، اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن، منزل کردن- Cut Out=جدا کردن محل ست(جای دیگری را غصب کردن)

Out اوت  От یا اود =آتش، روشنایی، آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار، جهنم، دوزخ، و.-موتوری اوتلا=موتور را روشن کن- چرانی اوتلا=چراغ را روشن کن- Cut Out کات اوت=قطع روشن شدن یا کردن، خاموش شدن یا کردن ((عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن)

kʌtɒf- Cut Off-En- کاتُف- kətˈɒf کأتأو= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

معانی دیگر: 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن، جدا کردن راه میان بر,قطع جریان

Cut Off-Turk-کاتُف ، کاتأو= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

Cutکات= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، و.( ارجاع به Cut)

ɒf- Off-En- آف یا اُف= کساد، خاموش، بی موقع، دور، دورتر، از کنار، از روی، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو

معانی دیگر: دور از (محلی)، بر، )در فاصله ی زمانی یا مکانی مشخص(، دور شده، افتاده، جدا، )موتور و برق و غیره) خاموش، تمام، پایان (یافته(، )انگلیس - خوردن یا آشامیدن) بد، خراب، ناموجود، در مرخصی، آزاد از کار، )رفتار) بد، غیر معمول، به هم خورده، فسخ شده، دارای مقدار معینی از چیزی (به ویژه پول یا رفاه(، )به ویژه راه) فرعی، در نزدیکی خیابان یا راه اصلی، در نزدیکی (ساحل(، کم کار آیی، بدتر از معمول، )دارو(نخوردن، قطع (دارو(، غلط، اشتباه، )خودمانی) کشتن، مخفف:، پیشنهاد شده، اداره، افسر، بسوی خارج، عازم بسوی، خارج از، مقابل، غیر صحیح، مختلف

Off-Turk- اُف=خاموش، پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات، و.1- اُفله فعل امر اُفلَمک= خاموش کردن،فوت کردن (فوت کردن برای خاموش کردن فتیلۀ شمع) فوت کردن= مرگ و خاموشی 2- فوت کردن یک چیز برای دور ودورتر کردن یک چیز –مثل دور کردن با فوت کردن گردوخاک روی میز یا لباس 3- اُف =صدای افسوس و ناراحتی  ازکسادی کاریا از کسی که بی موقع مزاحم می شود4- فوت کردن گردوخاک  از روی میز،از کنار میز،فوت کردن بسوی کسی،با فوت کردن چیزی را ازمحلی به خارج انداختن،از یک سوی چیزی فوت کردن - Off از -اُفولماق= افول، پایین آمدن، نزول، ارزانی، ، غروب، انحطاط، زوال، نابودی، فرو رفتن، ناپدیدی، از دید رفتن،و.

بعضی کلماتی که در میان عامۀ مردم مورد استفاده قرار می گیرند دارای معانی خاصی هستند که بعضی بدون اینکه معنای حقیقی آنرا بدانند بکار می برند برای نمونه و پوفیوز که به عنوان ناسزا بکار می رود

دئوس()-دئو (دیو)+ اُس=شیطان بزرگ، سرورشیاطین

دئو(ترکی)،دیو (فارسی)=ابلیس، اهرمن، اهریمن، روح پلید، شیطان، عفریت

اُس(ترکی)=بزرگ، بالا، رو، بالاسر، آقا ، آقابالاسر، سرور، و.

زئوس=(زأ یا زای=آنچه که از خورشید و ماه و ستارگان به ما می رسد(گرما، نور، درخشندگی، تشعشع و.) +اُس=بالاترین نور و درخشندگی و. )-

دئوس(زئوس): لقب پادشاه فاسد و زنباره یونان که خود را خدای خدایان می دانست ولی دیگران اورا سرور شیاطین می دانستند: نام زئوس مربوط است به کلمهٔ یونانیdios  (دئوس)=درخشان: زئوس به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان از معشوقه‌هایش  فرزندان بسیاری داشت. بنا براین مورد نفرت یونانیان و دیگر جوامع بود. ونام وی مترادف شد با زنبارگی و خیانت و روابط نامشروع و روابط شیطانی و در میان عامه یک ناسزا و فحش برای کسانی که دنبال یا تصور چنین روابطی داشتند

پوفیوز- پوف+ یوز=چهرۀ فاسد،  چهرۀ گندیده، بی غیرت، قرمساق، بی حمیت، بی رگ

پوف=گندیده، فاسد، له، بدبو، عفن، متعفن

یوز= صورت، چهره، نما، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت، فرم، لفظ، سیاهه، لیست، پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش

 

کلمات فارسی، انگلیسی مرتبط با ترکی:Cataclysm،Cataclysmic،Catachresis،Cat's Paw،Paw

کلمات فارسی، انگلیسی مرتبط با ترکی:Cat's Eye،cat's eyes،Eye،Eyelet، Eyelid، Eyelash،

کلمات فارسی، انگلیسی مرتبط با ترکی:Catamenia، Catacomb،Cutaneous،Cat

کردن، ,، ,یک ,کات ,آب ,قاتی ,کاتی قاتی ,فعل امر ,فوت کردن ,تند و ,و سریع ,قشر، لایه، مرتبت، ,فرقه، گروه، پوسته، ,صنف، فرقه، گروه، ,لایه، مرتبت، مرتبه،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها