محل تبلیغات شما



ادامۀ کلمات مرتبط با کلمۀ  Cat-انگلیسی را پی می گیریم این کلمه به صورت پسوند یا پیشوند زیاد بکار رفته است که تعدادی را قبلاً مشاهده کردید این هم تعدادی دیگر امید وارم بهره ببرید

kætəklɪzəm- Cataclysm-En- کاتی کلیزم- kætəˌklɪsəm کأته کلیزم (کأته کلیسم)= تحولات ناگهانی و عمده، سیل بزرگ

معانی دیگر: دگرگونی و فاجعه عظیم، رویداد ویرانگر و سهمگین، کن فی، زیر و رو شدگی، (زمین شناسی - دگرگونی ناگهان سطح زمین به واسطه ی زله و غیره)سیل بزرگ، فروشست، فروشکن، طوفان

Cataclysm-Turk-کاتی کلیزم=شدیداً واقع شدن، دگر گونی و تحولات تند و سریع، تحولات ناگهانی و عمده، سیل تند و شدید(بزرگ)، بعضی پیشامد و رویدادها و.

Cata کاتی (قاتی)= سفت و سخت و شدید، تند و سریع، مرگ آور و از بین برنده، برنده و تیز، مخلوط، قاطی، دگرگون، و.

Cl کِل یا گِل =پیامد، آمد، پیشامد، اتفاق،و.- فعل امر کلمک یا گِلمکGelmek- келген- kelgen- kelib- келу- kelw= آمدن، شدن  واقع شدن، پیشامد،اتفاق، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، عارضه، ماجرا، واقعه- آمدن= (1 - رسیدن ، فرا - رسیدن . ۲ - آغاز کردن ،شروع کردن . ۳ - سر زدن ، واقع شدن . ۴ - گذشتن ، سپری شدن . ۵ - اصابت کردن ، رسیدن . ۶ - گنجیدن . ۷ - پدیدار گشتن ، پیدا شدن . ۸ - شدن ، گردیدن . ۹ - فرض کردن . ۱٠ - برآمدن ، مقابله کردن(فرهنگ معین)

Ysmایزم = نشانه گذاری ، دنباله روی، اثرگذاری، و.- ایز= اثر، ردپا، نشانه، دنباله، و.

Cata کأته یا کأدأ=بعضی، گاهاً،  گاهی اوقات، بعضی وقتها، و.

Cat کایت(قایت) Қайту، Qaytw =برگشت، برگشت پذیری، برگرد- Qayıtmaq کایتماق(قایتماق)=برگشتن، وارونه شدن، سرنگونی. انقلاب، دگرگونی، زیرورویی، شورش، آشوب، جنبش، دگردیسی، دگرگشت، واگشت- پألینگدن کایت=از فکر و اندیشه و خیال  بد(انقلاب و شورش) برگرد، و.

Clysm کلیزم= پسامد، اثرو نشانه گذاری( پیشامد و اتفاق)، دنبالۀ رخداد

Clysm سیلیزم= ردپای سیل، اثرات سیل، دنبالِ سیل- C=سی

  kætəˈklɪzmɪk- Cataclysmic-En- کاته کلیزمک، کأدأ کلیزمک= وابسته بتحولات عظیم

Cataclysmic-Turk کاته کلیزمک، کأدأ کلیزمک: کاتی کلیزمک= بشدت متحول شدن- کأدأ کلیزمک= گاهاً پیشامدن و متحول شدن-  پسامد تحولات و دگر گونی ها، بعضی پیشامدها و دگر گونی ها، وابسته به تحولات عظیم، حدس و گمان ایجاد تحولات یا گمانه زنی  برای پسامد دگرگونی و تحولات 

Mic مک – پسوند یا پیشوند و به تنهایی  نشانۀ  فکر و خیال و تصور، حدس و گمان – کلمک یا گِلمک بیلن بُل= به فکر آمدن باش- شیله میکا (میقا) دیان= اینطور تصور می کنم، این طور حدس می زنم – به صورت پسوند فعل ساز است –کلمک یا گِلمک= آمدن- گیتمک یا گیدمک=رفتن

 Catachresis-En –کاتی کراسیز، کأدأ کاراسیز=(در مورد کاربرد واژه ها) استعمال غلط واژه یا عبارت، دژکاربرد، pl استعمال غلط کلمه

Catachresis-Turk-کاتی کاراسیز=تند و سریع و بی دقت،  درهم و بی دقت، قاطی کردن صدا و تلفظ کلمات، به شدت بی توجه و بی دقت، (در مورد کاربرد واژه ها) استعمال غلط واژه یا عبارت، دژکاربرد، pl استعمال غلط کلمه- گاهاً بی توجه و بی دقت

Cata کاتی (قاتی)= سفت و سخت و شدید، تند و سریع، مرگ آور و از بین برنده، برنده و تیز- قاطی، مخلوط، درهم، Cata کأته یا کأدأ=بعضی، گاهاً،  گاهی اوقات، بعضی وقتها، و.

қарау- Kara- chre- کارا= نگاه، توجه، دقت، نظاره – کارا فعل امر کاراماقKaramaq= نگاه کردن، توجه کردن، دقت کردن

sis سیز= بی، بدون، پسوند منفی کننده

Sis ,ses سِس= صدا، حرف، سخن، صدای کلمات و.

ˈkætspɔː-Cat's Paw-En- کتس پو-kætsˈpɒ کتس پا= آلت دست، ملعبه، نسیم ملایم (که برسطح آب موج های کوچک ایجاد می کند)، پنجه گربه الت دست

Cat's Paw-Turk-کاتس پا=بعضی آلت دست، ملعبه، پنجه گربه الت دست، و.

Cata, Cat کاتی (قاتی)= سفت و سخت و شدید، تند و سریع، مرگ آور و از بین برنده، برنده و تیز- قاطی، مخلوط، درهم، Cata کأته یا کأدأ=بعضی، گاهاً،  گاهی اوقات، بعضی وقتها، و.- cat =گربه(رجوع به معنی  Catیا cut)

's اُس= فعل امر اُسمک=باد وزیدن،  وزش باد، نسیم، باد ملایم، رشد و ترقی کردن،و.

Cat's Paw کأتُس پأو= گاهاً وزش باد ملایم پیش پا، پنجه زدن باد ملایم، مثل گربه دست و پنجه زدن باد و آب(بالا و پایین رفتن موج آب با وزش باد ملایم)، و.

pɔː- Paw-En- پو- pɒ پا= پا، دست، پنجه، چنگال، چنگ، پنجه زدن

معانی دیگر: پنجول (پهنه ی دست و پای حیوان ناخن دار مانند گربه یا سگ یا شیر(، (عامیانه) دست، با پنجه زدن (یا مالیدن یا کاویدن) ، سم مالیدن (یا در هوا به نوسان آوردن)، (با خشونت یا ناشی گری و غیره) دست زدن به، (با جسارت یا به طور ناخوشایند) دست مالیدن، پرماسیدن، (محلی) پدر، بابا

Paw-Turk پأو- پا=پای جلو: معمولاً پای جلوی حیوانات =دست و پنجول (پهنه ی دست و پای حیوان ناخن دار مانند گربه یا سگ یا شیر(، با پای جلو معمولاً زمین را می کاوند یا می مالند و حمله می کنند(یا مالیدن یا کاویدن) ، سم مالیدن (یا در هوا به نوسان آوردن)، (با خشونت یا ناشی گری و غیره) دست زدن به، (با جسارت یا به طور ناخوشایند) دست مالیدن، پرماسیدن، - پا مخفف پاپا یا بابا  است

 Pa پا= پا،  مخفف پاپا یا بابا  است

Aw أو=جلو، پیش، مقابل، روبرو، و.=أوکی پای=پای جلو، قدم اول، پای جلویی، اولین قسمت و سهم- أوا گِل= بیا جلو

Aw أو=جلو، پیش، مقابل، روبرو، پیشتاز، جسور و بیباک، اول، و.=أوکی پای=پای جلو، قدم اول، پای جلویی، اولین قسمت و سهم- أوا گِل= بیا جلو- أولنمک یا أولِمک= پیشگام شدن، پیشتازشدن(بدون ترس و با جسارت جلو رفتن)، جلو رفتن، جلو انداخته شدن( ملعبۀ دست دیگران شدن و در هر کاری جلو انداخته شدن و آلت دست دیگران شدن)

Aw أو= فعل امر أومک=تحسین کردن، ستایش کردن، مورد تمجید قرار دادن، و.

لِ (له) اِلِ(علیه) = له وعلیه= بسود و بزیان کسی . برای او و براو

أولِمک یا أواِلِمک= مسخره کردن، مورد تمسخر قرار دادن، کسی را بازیچه و ملعبه و مضحکه قرار دادن، خجالت دادن- اُنی أولِدیله( أو اِلِدیله)= او را مسخره کردند، او را هو کردند- اُنی أولِمه= او را مسخره نکن- وقتی کسی کار ناشایست ویا مضحک انجام دهد دیگران می گویند: أو أو نأمه اِدیانگ؟=مسخره خجالت بکش این چه کاری است می کنی – مخصوصاً  کسی یا بچه ای کار بچه گانه و مضحک (مثل در آوردن لباس در جلوی دیگران و یا شکلک و حرفهای ناشایست و.) انجام دهد . دیگران مسخره اش می کنند و به تکرار  أو  أو    می گویند- آدم مضحک و ناشی و مزخرف و ملعب  را پأوتتک یا پأوسسک گویند (یک نوع فحش و ناسزا)-


کلماتی که با Cat ساخته شده اند را مشاهده می کنید. کلمات مرتبط با آنها را هم مورد بررسی قرار می دهیم و به ساختار کلماتی جدید می رسیم. 

kætsaɪ- Cat's Eye-En-کاتس آی= باباغوری، (گ .ش .) عین الهر، سفیداب باباغوری، عین الهر

Cat's Eye-Turk-کاتس آی=قطع درخشندگی و دید چشم، قطع و برش نگاه (بد، چشم زخم)، قطع دید و کوری، بابا غوری

از بین برندۀ چشم زخم( آنچه به عنوان کوری چشم حسود و چشم زخم در خانه ها به شکل چشم شیشه ای در اتاق یا در سر در می آویزند)- نوعی سنگ که هر برش سطحی آن نور را منعکس می کند به عبارتی چشم زخم و نگاه بد را به خود طرف بر می گرداند شبیه آینه عمل می کند مثل عملی که ماه نور خورشید را منعکس می کند

Cat-  Kedi کأدی، کِت=گربه- گُربه (گُ ربه) یا گُربک(گُ ر بک)- گُر(گُ ر)=فعل امر گُرمک(گُ رمِک یا گورمک )= دیدن – به =بهترین، عالی و.- بک=بهترین، عالی مقام، بزرگ، زیاد، والا، و.- گربه=دارای دید عالی –چون گربه ها در نور کم دارای دید بالایی هستند –( علت برق چشم گربه در شب وجود پوششی به نام پرده درخشان در چشم آن است که به دید بهتر آن‌ها در نور کم کمک می‌کند(ویکی پدیا)

Cat – kat  - qat- کات، قات=قاطی، به هم آمیخته، قطع، برش،انقطاع، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی

Cat یا cut کات(قات)= برش، قطع، ازبین رفتن،

Ай- Ay- Eye آی=چشم، چشم درخشان، دیده، دید، زیبایی،  حلقه، ماه ، هلال ماه، کمان ماه و.

بابا غوری=1- ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد.- 2-(اسم) (پزشکی) نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود. - 3-(اسم) نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشم زخم

عین الهر :( اسم ) قسمی عقیق که برنگهای قهوه یی روشن و زرد و قهوه یی تیره دیده میشود و در زینت مورد استعما ل دارد و چون در داخل آن ذرات میکا فراوان است برق این ذرات جلوه مخصوصی بسنگ میدهد دلربا عقیق میکادار ( عقیق چشم گربه یی ) چشم گربه سنگی است مشهور در طب نفعی برای آن ذکر نکرده اند جوهری است قیمتی و معروف که بچشم گربه مشابهت دارد و بهندی لهسنیا نامند و فارسیان به تخفیف استعمال نمایند

عین الهر سپهر و در شب چراغ ماه --- حکم تو را بزیر نگین باد استوار (محمدسعید اشرف: از آنندراج)

cat's eyes-En-کأتس آیز= چشم هایی که شبیه چشم گربه ها است. نوعی گوهر؛ (انگلیس) بازتاب دهنده های جاده

cat's eyes-Turk کتس آی ایز=چشم درخشان گربه، چشم هایی شبیه چشم گربه ها، نشانه و علامت مثل چشم گربه در شب درخشان،

Cat-  Kedi کأدی، کِت=گربه

 cat's یا cats کتس eyes آیز=مربوط به گربه،  گربه ها، چشم ها- در زبان ترکی نیز بعضی کلمات و افعال با اس جمع بسته می شود- گِلر= می آید – گِلرس=می آییم- بارار=می رود، خواهد آمد - بارارس=می روییم، خواهیم آمد و.

Ey(e) آی=چشم، چشم درخشان، ماه، روشنایی، و.

Es ایز= نشانه، علامت، رد پا، دنباله، اثر و.

Eye-En-آی= باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن

معانی دیگر: تخم چشم eyeball) هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چشم، (معمولا جمع) قدرت دید، نظر، نگاه، توجه، روی کردن، نگاه افکنی، پشدید، داوری، قدرت قضاوت و برآورد کردن، تشخیص، دیدگاه، هر چیز چشم مانند: سوراخ، دکمه (برجستگی روی سیب زمینی و غیره)، جوانه، خال روی پرهای دم طاوس، (ابزار) دسته (اگر به صورت حلقه باشد)، دستگیره، حلقه ی طناب، طوقی (فی یا پلاستیکی)، (در برخی جانوران ابتدایی) اندام حساس نسبت به نور، چشمگونه، چشمسان، (در برخی پنیرها) حفره، سوراخ، خلل و فرج، (قصابی) گوشت گرده، راسته، (گیاه شناسی - مرکز گل) دیسک، گرداله، گردک، چشم الکتریکی، چشم الکترونی، نقطه ی کانونی، )هواشناسی) چشم، مرکز، چشم انداختن، نظر کردن، نگریستن، نگر کردن، دید زدن، ورانداز کردن، رجوع شود به: photoelectric cell، )خودمانی) کارآگاه خصوصی (بیشتر می گویند: private eye)کشتیرانی) حلقه، چشمی، جلو عرشه، پیش عرشه، سورا  سوزن

Ай- Ay- Eye-Turk- آی=ماه، چشم، زیبا، درخشان ، آینه ، نور وروشنایی ،با غیرت وعادل، حلقۀ ماه شاهی ، حلقۀ عدالت، چشم خداوندی و نظاره گر اعمال(کتیبۀ خط میخی) ، نگاه، دایره، کره(کرۀ ماه)، گوی  و.- امثال : آی یالی وُزی بار = چشمانی مثل ماه دارد (چشمانی زیبا دارد) – آی آیدنگ گیجه لر =شبهای پر نور وروشن (ماه شب چهارده )- آی ایله=حلقۀ مردم-ایل=ایل،طایفه،مردم، خانواده،  - آیئلا(عائله)=دوروکنار دستی ها،اعضای (حلقۀ) خانواده- ئل(اِل)= دست - (آیلا)=مثل ماه،  حلقه وار،چرخان، گوی مانند،  –یال(یای)=کمان ،کج،هلال- یالان= نا راست،کج،دروغ – eyeball=در زبان ترکی –آی بال =عسل چشم، -بال= شهد ، معشوق ، عزیز ، عسل ، انگبین – آیب آل = عیبجویی ، کندکاش،

 آیلا=مثل ماه، گوی، حلقه،  انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر، چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور، انگشتری، ربقه، چین و شکن، پیچ و تاب، گوشواره، زنجیر-آیلا فعل امر  آیلاماق Aylamaq=مثل ماه کردن،  چرخاندن، گرداندن، به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن

که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه --- ستاره ست پیش اندرش یا سپاه(فردوسی)
به ماه مانی آنگه که تو سوار شوی--- چگونه ای عجبی ماه را سوار که کرد(عنصری)
بزرگان و سادات چون انجمند--- وی اندر میان همچو ماه تمام(سوزنی)
سیاه چشما ماها من این ندانستم --- که ماه چارده را غمزه از غزال بود(خسروانی)
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی--- دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام(حافظ)

آئلا=حلقه و مجموعۀ خانواده، عائله، اولاد، عیال، خانواده

Eyelet-En –آیلت،  =حلقه، روزنه، سوراخ، چشم، چشم کوچک

معانی دیگر: سوراخ (برای بند کفش یا برای طناب کشتی یا نگهداشتن قلاب و غیره)، سوراخچه، حلقه (حلقه ی فی که برای تزیین یا محکم سازی در دهانه ی سوراخ قرار می دهند مانند حلقه ی سوراخ های کفش)، سوراخ سوزن دوزی شده یا لبه دوزی شده (مانند مادگی دکمه)، (خیاطی) مادگی، نگاه سوراخ (سوراخ در یا دیوار که از آن انه نگاه می کنند)، هر چیز کوچک چشم مانند، چشمگونه، مزغل

Eyelet-Turk -آیلت= حلقه، روزنه، سوراخ، چشم، چشم کوچک

Eye -Ай- Ay آی=چشم، حلقه، ماه ، دید  و.

Eyel آیل=روشن و آشکار،واضع، قابل دیدن، - آیل سایل= روشن و آشکار، واضع و روشن،و.- آیل سایل وُریان (گوریان) =واضع و آشکار می بینم، مثل نگاه در سوراخ (سوراخ در یا دیوار که از آن انه نگاه می کنند)،

Eyele- aile آیله=مثل ماه، حلقه، عائله، خانواده، زن، همسر، زن و بچه ها، و.

Eyele آیلا=چرخیده کن، گردیده کن، حلقه کن، دورش بگردان، دورش بچرخان، حلقه ،روزنه ، حلقۀ سوراخ- Ayletmaqآیلاتماق=اجازۀ چرخاندن یا گرداندن دادن، دور چیزی گرداندن، دور چیزی چرخاندن و حلقه درست کردن - منی أونگ داشینا آیلات=مرا دور آن بچرخان (بگردان)- من أونی اوبه دا آیلاتدیم= من اورا در شهر گرداندم(چرخاندم)- آیلام=چرخان، حلقه وار-  آیلا(آیلات)= بگردان، بچرخان ، دایره وار کن، حلقه درست کن -آیلاماق=چرخاندن،گرداندن- تانابی داشینا آیلا دیق=طناب را دورش حلقه کردیم(چرخاندیم یا گرداندیم)-

Et اِت یا اِد= فعل امر اِدمک یا اِتمک= کردن، انجام دادن، گرداندن، گردیدن و.

aɪlɪd- Eyelid-En -آیلِد= پلک، پلک چشم، جفن

معانی دیگر: (چشم) پلک

Eyelid-Turk- آیلد=دور چشم گردیده، حلقۀ دور چشم، پلک، پلک چشم

 Eye -Ай- Ay آی=چشم، حلقه، ماه ، و.

Id اِد=فعل امر اِدمک=کردن، انجام دادن، گرداندن، گردیدن و.

ɑɪ.læʃ- Eyelash-En- آیلاش-اِلاش= مژه

معانی دیگر: مژگان

Eyelash-Turk-آیلاش،آی ایلاش= به حلقۀچشم چسبیده، به پلک متصل شده، موی پلک، مژه

Elash ، eleş، ایلاش فعل امر ایلاشمک= چسبیدن، پیوستن، متصل شدن، محکم گرفتن، التصاق، محکم شدن، تمسک، مشغول شدن، سرگرم شدن، الحاق، ملحق شدن، وصل شدن و.- اِلیم شونقا ایلاشدی= دستم بهش متصل شد(رسید)- ایکیسینی بیر بیرینه ایلاشدیر(ایلتشدیر)=دوتایشان را بهم متصل کن- ایلاش= اتصال، الحاق، پیوند، اشتراک، ربط، متصل، وصال، وصلت، وابسته، خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، همشهری، قوم و خویش، و.- مِنگ ایلاشیم= هم ایل و طایفۀ من است، همشهری من است و. –اِلش(اِللش) فعل امر اِلِشمِک=دست دادن، دست اخوت وبرادری دادن،  به هم پیوستن، پیمان بستن، و.

 Ай- Ay- Eye - آی=چشم، حلقه، ماه ، هلال ماه، کمان ماه و.

(S)ash ساش یا ساچ- Шаш(Şaş)- чач(çaç)- saç=مو

Eyelash آیلاش فعل امر آیلاشماق=پیچیدن،  حلقه زدن، گرد خود برآمدن، چون مار و جز آن،چنبره زدن، خمیدن

زلفت همی بپیچد و با من بدی کند--- نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی(فمری: از ترجمان البلاغه)


 

باز کلمات مرتبط با Cat، Cut انگلیسی را ادامه می دهیم به توضیحات آن در کلمات گذشته توجه کنید از توضیحات اضافه در این مبحث خود داری شده است.

kæt- Cat-En- کأت، کأد= گربه، قی کردن، شلاق لنگر برداشتن، شلاق زدن

معانی دیگر:(جانورشناسی) گربه (felis cattus)، گربه ی خانگی، (امریکا- خودمانی)آدم، یارو، گربه سان (جانوران تیره ی felidae - گوشتخوار - زبانشان زبر است مانند شیر و پلنگ)، (به ویژه ن) گربه مانند، گربه خوی، تند زبان، تلخ زبان، دارای نیش زبان، شلاق، (با c بزرگ) تراکتور (مارک کاترپیلار)، (امریکا - خودمانی - موسیقی) جاز نواز، جاز دوست، (کشتیرانی) طنابی که با آن لنگر را به تیر جلو کشتی می بندند، لنگر را از تیر جلو کشتی آویختن، مخفف:، کاتالوگ، مخفف: (هواشناسی و هوانوردی) آشفتگی هوا (هنگامی که آسمان صاف است)

Cat-Turk-کأدی،کِت، کات= گربه، قی کردن، شلاق لنگر برداشتن، شلاق زدن،و.

Kedi کأدی، Cat کِت=گربه – Kediکأدی گأدی=چنگ زننده(نوازندۀ یا دوستدار جاز و موسیقی)، با چنگال گود کننده( خصلت گربه ها کندن زمین و دفن کردن مدفوع خود در زیر خاک است)، کندو کاو کن(خصلت بعضی ها مثل گربه کنجکاوی وکندوکاو کردن(فضولی) در زندگی دیگران(به ویژه ن) گربه مانند، گربه خوی، تند زبان، تلخ زبان، دارای نیش زبان)  ، کأدمک، کأتمک، گأدمک=کندن، حفاری کردن، حفرکردن، گود کردن، حکاکی کردن، بریدن، جدا کردن، قطع کردن (کأتمن=تیشه )و. - Kaltaklash کالتاکلاش یا qaltaklash قالتاقلاش= ضرب وشتم کننده، زد وخورد کننده، شلاق زننده، شورش و قیام کننده (کالماق یا قالماق=قیام کردن، بلند شدن، شورش کردن، قالمقال کردن=فریاد اعتراض سر دادن،و. )- کاتی وُرماق=محکم زدن، با چرم و پوست خشکیده (شلاق) زدن – کات=پوست، چرم، لایه و.

Cat یا cutکات، قات=درنده، کشنده(گربه سان (جانوران تیره ی felidae - گوشتخوار - زبانشان زبر است مانند شیر و پلنگ)، ، بُرنده، قطع کننده، گیرکننده (qatedmak =گیر انداختن، محکم بستن ((کشتیرانی) طنابی که با آن لنگر را به تیر جلو کشتی می بندند )، قطع ارتباط کردن، قطع کردن جریان میان دوچیز ( شلاق لنگر بر داشتن، ارتباط  کشتی و لنگرگاه را قطع کردن و.)- (کاتل، قاتل(قات+ اِل)=دستان قطع کننده و کشنده، دست بُرنده -  

کات cat, katیا قاتqat کاتی یا قاتی=تند و تیز، سفت و سخت، سریع، متلاطم (قاتیلانماق –کات مخفف: کاتیل(کاتی =تند وتیز+تیل=زبان، نیش)= تندزبان، دارای نیش زبان –

Кусуу و-Qusmaقوسما-Kusishیش-Құсу قوسو=استفراغ، قی کردن

Cutaneous-En-kjuːˈteɪnjəs کیتانیاس-kjuːˈteɪniːəs کیوتانیاُس= پوستی، جلدی

معانی دیگر: وابسته به پوست (انسان و حیوان) پوستی، روپوستی

Cutaneous-Turk کاتانیاُس=روپوستی،، رو لایه ای، رو جلدی

Cut یا Cat =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.-

Cutane کاتینی=پوستش، لایه اش، جلدش، و. – کاتینی آچ=پوستش را باز کن، لایه اش را باز کن- بیر کاتینی اُستیندا قوی=یک لایه اش را بالا (رویش)بگذار-

Ous اُس=رو، بالا، و.

Us یوز=رو، چهره، نما ، صورت، و.

kætəˌkom- Catacomb-En- کأته کُوم-کأداگُوم= دخمه محل قبور

معانی دیگر: (معمولا جمع - یک سلسله اتاق و راهرو زیر زمینی که مردگان را در آن خاک می کردند) دخمه، سردابه

Catacomb-Turk-کاته کوم- کأدا گوم= محل دفن بعضی، دخمۀ محل قبور، و.

Cata کاتا=قطع شده، ارتباطشان با این دنیا قطع شده، مرده، کشته شده(کاتل، قتل) و.

Cata کأدأ=بعضی، بعضی اوقات، بعضی وقتها، گاهی اوقات و.

Comb کوم یا کومه= خانه، اتاق، دخمه، سردابه، پشته، توده، آشیان، آلاچیق، آلونک، عریش، کپر، کلبه، لانه و.- خانه یا اتاق روستایی از خشت و خاک وگل یا دخمه هایی که در دل کوه کنده شده اند

Comb کُوم،  گوم، گُم (گُ م)=فعل امر gömmek- -kömüüگوممِک= دفن کردن، چال کردن، خاک کردن، گُم و گور کردن- أولینی گوم= مرده را دفن کن(خاک کن) – گُم، گوم یا قوم=خاک، خاکستر، گرد وخاک، دفن، گُم، ناپدید، غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی، گمراه، سردرگم، گم وگور،و.

Catacomb-کأدأ گُم= بعضی وقتها دفن کردن، بعضی اشخاص را دفن کردن، - قاتی گُم(قوم)=خاک سفت و سخت، قاطی خاک کردن، دفن کردن

Catamenia-En-کاتامینیا-کأدآمینیا= عادت ماهیانه ی ن، قاعدگی، حیض، قاعدگی ن، عادت ماهیانه ن

Catamenia-Turk- کاتامینیا-کأدآمینیا=گاهی از آلت تناسلی نه سرازیر می شود، عادت ماهیانه ی ن، قاعدگی، حیض، قاعدگی ن، عادت ماهیانه ن

Cat کأدَ-کأدأ=گاهی، بعضی، بعضی اوقات، گاهی اوقات، بعضی وقتها، و.

Am آم= آلت تناسلی نه، آلت جفت گیری جنس ماده، جنس مؤنث، زن

Enia اینیا=سرازیر می شود، می ریزد، از بالا فرود می آید، نازل می شود . -En، in این فعل امر اینمک Eniş=فرود آمدن، سرازیر شدن، نازل شدن، ریزش، پیاده شدن، داخل شدن، و.

(ارجاع به توضیح در معنی کلمۀ  Amazon)


در ادامۀ مباحث گذشته پی می گیریم کلماتی مشابه که با cat یا Cutساخته شده اند برای توضیحات بیشتر ناگزیر به کلماتی از حروف دیگر می رسیم که توضیح داده می شود.

keɪt- Cate-En-کأیت،کِیت = اغذیه لذیذ

معانی دیگر:(قدیمی) خوراک لذیذ، دندان مز، دهان شیرین کن، درجمع خواربار، سورسات

Cate-Turk کاتی(کاتی ای، کات ای)، کِته=قاطی یا در کنار غذا، با حرص و ولع خوردن، تند و تیز خوردن، با میل ورغبت خوردن، با لذت و اشتیاق خوردن، خوراکی لذیذ، خوراکی که به دهان شیرین و گواراست، مخلوط خوردنی ها،درهم (مخلوط)یا درجمع خواروبار (خوراکی ها)، خوراکی و خوردنی که بعضی اوقات خورده می شود، خوردنی کم وبامزه که بعضی اوقات کنار و یا قاطی نوشیدنی و غذا خورده می شود- (مزه، دسر، انواع میوه جات و.)- Cate قات ای=قاطی کن بخور، چیز خوشمزه ای که با غذا یا  در کنار غذا و نوشیدنی، تعارف و داده می شود(مثل دسر، مزه، خوراکی هایی مثل میوه و .)

Cat, Cut کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=قاطی کن، مخلوط کن، در هم بریز - و.(ارجاع به Cut)

E ای=خوراک، خوراکی، غذا، و.- ای فعل امر ایمک=خوردن، اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش جان کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن، بالا کشیدن، سوء استفاده کردن، واپس ندادن، سائیده شدن، فرسوده شدن- کاتی ای=زود و سریع بخور -

تلخی که نوش جان کنی آن را شود شکر--- نیشی که در جگر شکنی نوش می شود. صائب (از آنندراج )

Cate کته=غذای لذیدی که با برنج پخته می شود، برنج پخته بی روغن،  پلوئی که آبکش نکنند، برنج پخته ٔ نرم که آب آن را با آبکش نگرفته باشند. خشکه پلویی که بدون روغن می پزند، دمپخت، دمپختک

Cate کأتَ(کأته، کأدأ)=بعضی ، گاهی اوقات، بعضی وقتها، زمان اندک، در فرصت کم، و.

kəˈtiːnə- Catena-En کأتینا، کاتینا= زنجیر، رشته، سلسله

معانی دیگر: (بیشتر در مورد نوشتجات نقل شده از دیگران و گزیده ها) زنجیره، سلسله ی وابسته به هم، pl زنجیر

Catena-Turk-کاتینا=تکرار یک چیز یا گونه، زنجیر، رشته، سلسله، و.

Cut یا Cat =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، -یگریم قات کتاب=بیست ورق کتاب، بیست لایه کتاب و.-

Ena ینه=دوباره، تکرار، بازگویی، تکریر، واگویی، ازسرگیری، اعاده، تجدید، دوباره کاری، تمرین، مرور، ممارست، بسامد، بازگو کردن، بازگفتن، دوباره انجام دادن، مکرر کردن

Yenə) (آذری)،yine(استانبولی)،Yana(ازبکی)، Anew(انگلیسی))-ینه گِل= دوباره بیا

Catena کاتینا=لایه ها یا ورقه های  مکرر و تکراری، تکرار یک چیز یا گونه،( رشته، زنجیر، سلسله(تکرار گروه، طبقه، فرقه، گونه، ورقه و.)- کاتینی آچ= لایه هایش را از هم باز کن، چیز به هم بسته شده را از هم باز کن(باز کردن گره های طناب، پوسته های روی هم گذاشته شده، ورقه های کتاب را باز کردن و.)- کاتینا باشقا کات قوی= روی لایه های قبلی لایۀ دیگر بگذار، - طنابینگ قاتینی آچ=گره های طناب را باز کن –

گرهی را که دست یزدان بست--- کی تواند کسی که بگشاید(ناصرخسرو)
پس کرم کن عذر را تعلیم ده--- برگشا از دست و پای من گره(مولوی)

Tena-تنه=اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل ، ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون(ته اینه=تنه اصلی، اندام اصلی، بن و ریشۀ اجسام، و.)- ته =اصل، بن، بیخ، ریشه، پس، بنیاد، ژرفنا، عمق، قعر، آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه، و Ten- تن= بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل ، شخص، کس، نفر، نفس، جسد(گوشت مرده، گوشت، )

Ena اینه=به بدن، به اندام، (این =تن، بدن، اندام، جسم و. )

معمولاً در گذشته نوشتجات بر روی ورقه ها یا لایه های چرمی، سنگی، یا کاغذی نوشته می شده که لایه لایه روی هم چیده می شده اکنون هم با لایه لایه چیدن روی هم ورقه های کاغذی کتاب و دفتر برای نوشتجات ساخته می شود.

ˈkætɪɡəri- category-Enکاتیگوری- kætəˌɡɔːriکأدِگوری= دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی

معانی دیگر: )در روش های طبقه بندی و گونه شناسی) رده، ردیف، گروه، گروهه، صنف، فروبست، (منطق - هر یک از طرقی که طبق آن بتوان دانش بشری را طبقه بندی کرد) مقوله، نوع، مبحث، باب

category-Turk-کاتیگوری، کأدأگوری= دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی، گروه هم فکر، دسته و طبقۀ دارای نگرش و دیدگاه مشترک، ، ساختار مشترک قابل طبقه بندی در یک گروه، نگرش و استدلال قرص ومحکم(منطق - هر یک از طرقی که طبق آن بتوان دانش بشری را طبقه بندی کرد)، سازماندهی و تنظیمات وابسته به یک گروه و طبقه،  مقوله، نوع، مبحث، باب ،

cat(e)، Cut =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، و.-

Cat کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=مخلوط کن، در هم بریز، قاتی دُر=قاطع بایست، قاطعانه باش و.

gory گوری(گُری(گُ ری) بر وزن حیوان درنده گرگ) =دید، دیدگاه، نگرش، تماشا، دید، نظاره، نظر، نگاه، اعتنا، التفات، توجه، رعایت، ملاحظه،و.-گور(Gör  ) فعل امرگورمگ(Görmək)= دیدن، نگریستن، تماشا کردن، نگرش، - نِگُریش(نگُ ریش) بار؟=چه دیدگاهی داری؟، چه نظری داری؟،و.

سر شاه ترکان از آن دیدگاه--- بینداخت باید به پیش سپاه(فردوسی)

 gory -  گوری=ساخته شده، بنا نهاده شده، سازمان یافته، و –گور(قور) فعل امر  گورماق، کورماق، قورماق( (Qurmaq Kurmak= ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن ، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن، برپا کردن- گورا فعل امر گوراماق=تنظیم کردن، سامان دهی کردن، نظم دادن، سازماندهی کردن، و.گوراما= دارقالی، کارگاه، سازمان، اداره، تشکیلات، گروه(گورا، قورا- بیر گورا(قورا) گلیا= یک گروه می آید، یک تشکیلات می آید ، به ترتیب و پشت سرهم می آید)- بیر گورا(قورا) ایشلِملی=یکسره(بی وقفه) باید کار کرد

ˌkætɪˈɡɒrɪkl̩- categorical-En –کاتی گوریکل= قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

معانی دیگر: قطعی (categoric هم می گویند)، وابسته به: category، بی قید

categorical-Turk-کاتی گوریکال=نگرش و دیدگاه قرص و محکم گرفتن، قاطعیت، نظر برنده و قاطع گرفتن، بدون قیاس (بدون اندازه گیری جوانب کار ویا قیاس با دیگر موارد) و بی چون وچرا تصمیم قطعی گرفتن،

 cat(e)، Cut =کات یا قات kat,qat کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، و.-

Cat کات، کاتی (قاط، قاتی)=تند و سریع(کاتی(قاتی) گیتمک=تند و سریع رفتن)، قرص و محکم(کاتی(قاتی)داش=سنگ محکم- قاتی وُر=محکم بزن)، قاطی( کاتی(قاتی) اِد=مخلوط کن، در هم بریز، قاتی دُر=قاطع بایست، قاطعانه باش- آقاچی کات اِد= درخت(چوب) را قطع کن(ببر)، قاطع، برا، برنده، تند، مصمم، یقین، بی چون و چرا، بی قید وبند و.

Gori یا gory گوری( ارجاع به category)

Al آل فعل امر آلماق= گرفتن، کسب کردن، تصرف کردن، و.

خدا را ای نصیحت گو حدیث ساغر و می گو--- که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد(حافظ)
گرفتند عالم به مردی و زور--- ولیکن نبردند با خود به گور(سعدی)

kʌtənddraɪ- Cut And Dry-En- کاتین درای- kətəndˈdraɪکأتین درای= مطابق نقشه وبرنامه، شسته وروفته

Cut And Dry-Turk-کاتین درای، کأتین درای=قرص و محکم و با برنامه، شفاف و روشن و شسته رفته، و.

Cut And Dry کاتیندرای=قرص و محکم شده ، محکم و استوار گردیده، برنده و تیز شده، زحمت و عرق ریخته شده ، شسته رفته، شفاف و روشن شده و.-کاتیندر فعل امر کاتیندرماق=محکم کاری کردن، سفت و سخت کردن، ماندگار و استوار کردن، با قاطعیت انجام دادن،  با قدرت عمل کردن، کارآیی و بُرا کردن، برنده و با اندیشه و نقشه عمل کردن (ارجاع به Cut )

ولی باید اندیشه را تیز و تند--- برش برنیاید ز شمشیر کند(نظامی)

Cati =کاتی، قاتی ، قاطی- kati,Qati =سخت، سفت، به سرعت و شدت، شدید، مخلوط،

Dry دُرای یا دُری=شفاف و روشن، زُلال، مرتب ، پاکیزه ، تمیز ، شسته و رفته،

Dry درای (teri ، deri، دِری )=آبی که از اجسام بیرون می آید، ، عرق، ترشح اب بدن, تعریق، زحمت و تلاش، و.، Derlemekدرلِمک=عرق کردن، زحمت کشیدن، تلاش کردن، و.-(Derleme = تالیف، تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، و.)
Dəri)  Dry ، teri ، deri دری)درای یا دِری= پوست، چرم،

eədraɪ- Air Dry-En- اِآدرای- erˈdraɪ اِردرای= کاملا خشک، بدون رطوبت

Air Dry-Turk-آیر درای=بخار شدن آب پوست، چیزی که آب یا عرقش جدا شده، کاملاً خشک، بدون رطوبت

Air آیر= فعل امر آیرماق=جدا کردن، برداشتن، تفریق نمودن. مفروق کردن. از هم سوا کردن

Air اِر یا اِری=فعل امر اِریمک=آب شدن، ذوب شدن،گداختن، آب شدن در اثر گرما و حرارت،   آب چیزی را کشیدن، خشک کردن، یخ چیزی آب شدن، روغن آب شدن، بخار شدن- یاخ اِریدی=یخ آب شد- قیزیب اِریدیم= از گرما ذوب شدم( عرقم می ریزد و اب بدنم کم می شود، بخار شدم)- گونینگ آشاقیندا اِریسین= زیر آفتاب آبش کشیده شود(خشک و بدون رطوبت شود)- اِریدمک=ذوب کردن، آب کردن( تمر یا دِمر اِریدمک=آهن را ذوب کردن)، آب را بخارکردن

Dəri)  Dry ، teri ، deri دری)درای یا دِری= پوست، چرم،

eə- Air-En- اِیه، er اِر= هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما، بادخور کردن، اشکار کردن

معانی دیگر: (در مورد تایر) باد، ظاهر، محیط، ظاهر یا حالت شخص، (جمع) افاده، بیان، هوایی، با هواپیما، هوا دادن، باد دادن، خشکاندن، در معرض هوا قرار دادن یا قرار گرفتن، اعلام کردن، (توسط رادیو و تلویزیون) پخش کردن، رجوع شود به: air conditioning، آهنگ، تصنیف، نغمه، نوا، هر چیز شبیه هوا گاز، بخار

Air-Turk اِیه، اِر، اِری = بخار، تبخیر، دم، نفس، استنشاق، باد، هوا، حرارت، دما، گرمی، پف، ریح، نفخه، دمش دمه، دود، تف، تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور، (اَر=سخص، فرد (ظاهر یا حالت شخص)، مرد، - اولاری اِریددیم= آنها را مجذوب خود کردم،(معمولاً نفس گرم و آواز گرم شاعر و آوازخوان دل دیگران را آب کرده مجذوب خود می کند)  - ایه= خوردنی، بلعیدنی – ایمک=خوردن،  اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، و.

Air اِر یا اِری=فعل امر اِریمک= آب شدن، ذوب شدن،گداختن، آب شدن در اثر گرما و حرارت،   آب چیزی را کشیدن، خشک کردن، یخ چیزی آب شدن، روغن آب شدن، بخار شدن، . - یاخ اِریدی=یخ آب شد- قیزیب اِریدیم= از گرما ذوب شدم( عرقم می ریزد و اب بدنم کم می شود، بخار شدم)- گونینگ آشاقیندا اِریسین= زیر آفتاب آبش کشیده شود(خشک و بدون رطوبت شود)- اِریدمک=ذوب کردن، آب کردن( تمر یا دِمر اِریدمک=آهن را ذوب کردن)، آب را بخارکردن

kʌtdaʊn- Cut Down-En-کات داوُن- ˈkətˈdaʊnکأت داوُن= خرد کردن، تقلیل دادن

معانی دیگر: 1- بریدن و به زیر آوردن، (درخت) انداختن 2- کشتن، به خاک و خون افکندن 3- کاستن، کم کردن 4- سرکوفت زدن، خوار کردن، خلاصه کردن

Cut Down-Turk-کات دأون=قطع کردن، خرد کردن، قطع کردن ، بریده و کوچک شده، و.

Cut کات(قات)=قطع کردن، بریدن، برش دادن، سر بریدن، کشتن(کاتل، قتل، قاتل-باشی کات اِدمک=سر بریدن و کشتن )،

Down دأوُن=خرد شده، کوچک شده، اندک شده، تقلیل داده شده و.دأومک =خرد کردن، ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن، اندک شده، و.- یورگ دأومک=دل شکستن، رنجاندن. آزرده کردن. با ستمی یا سخنی یا عمل زشتی قلب کسی را متأثر و رنجیده ساختن، -باش دأون=سرشکسته، حقیر، سرکوفت زدن، خوار کردن- دون=جلب، پست، حقیر، خسیس، دنی، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، وضیع، بدون، سوا، غیر، پایین، تحت ، با، بالا، فوق-  دون پایه=حقیر و کوچک درجه، خرده پایه، پایین درجه، ایستاده و متوقف  بدون پیشرفت، و.(ارجاع به Down)

kʌtaʊt- Cut Out-En-کات آوت، kətˈaʊtکأت آوت= کندن، برش دادن، جدا کردن در اثر بریدن

معانی دیگر: 1- بریدن و برداشتن، بریدن و سوا کردن 2- حذف کردن، از قلم انداختن 3- (عامیانه) جای دیگری را غصب کردن 4- (عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن 5- قال گذاشتن، ترک کردن، قطع جریان، سویچ قطع برق وغیره جریان بر

Cut Out-Turk-کات آوت، کأت آوت=کندن، بریدن و جدا و سوا  کردن، از دور خارج کردن، حذف کردن، بریدن و دور کردن، از قلم انداختن، قطع روشنایی،خاموش کردن(شدن)، دور کردن یا شدن، ترک کردن، 

Cut کات(قات)=قطع، انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، و.

Out- آوت یا اوتَ(آوته)= خارج، بیرون، برون، دوری، خروج،و.- آوته گیت(get out)= برو بیرون، دور شو، گمشو-

O'chiring)اوچرینگ=خاموش کنید) اوتچُرمک  =خاموش کردن، از دور خارج کردن، - اوترماق=نشستن، جلوس، قعود، اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن، منزل کردن- Cut Out=جدا کردن محل ست(جای دیگری را غصب کردن)

Out اوت  От یا اود =آتش، روشنایی، آذر، اخگر، شرار، شرر، شعله، نار، جهنم، دوزخ، و.-موتوری اوتلا=موتور را روشن کن- چرانی اوتلا=چراغ را روشن کن- Cut Out کات اوت=قطع روشن شدن یا کردن، خاموش شدن یا کردن ((عامیانه - موتورو غیره) ایستادن، خاموش شدن)

kʌtɒf- Cut Off-En- کاتُف- kətˈɒf کأتأو= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

معانی دیگر: 1- قطع کردن، وابریدن 2- ناگهان باز ایستادن 3- تعطیل کردن، بستن 4- توی حرف دیگران دویدن، حرف دیگری را قطع کردن 5- از ارث محروم کردن 6- پیشدستی کردن، جدا کردن راه میان بر,قطع جریان

Cut Off-Turk-کاتُف ، کاتأو= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

Cutکات= قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، و.( ارجاع به Cut)

ɒf- Off-En- آف یا اُف= کساد، خاموش، بی موقع، دور، دورتر، از کنار، از روی، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو

معانی دیگر: دور از (محلی)، بر، )در فاصله ی زمانی یا مکانی مشخص(، دور شده، افتاده، جدا، )موتور و برق و غیره) خاموش، تمام، پایان (یافته(، )انگلیس - خوردن یا آشامیدن) بد، خراب، ناموجود، در مرخصی، آزاد از کار، )رفتار) بد، غیر معمول، به هم خورده، فسخ شده، دارای مقدار معینی از چیزی (به ویژه پول یا رفاه(، )به ویژه راه) فرعی، در نزدیکی خیابان یا راه اصلی، در نزدیکی (ساحل(، کم کار آیی، بدتر از معمول، )دارو(نخوردن، قطع (دارو(، غلط، اشتباه، )خودمانی) کشتن، مخفف:، پیشنهاد شده، اداره، افسر، بسوی خارج، عازم بسوی، خارج از، مقابل، غیر صحیح، مختلف

Off-Turk- اُف=خاموش، پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات، و.1- اُفله فعل امر اُفلَمک= خاموش کردن،فوت کردن (فوت کردن برای خاموش کردن فتیلۀ شمع) فوت کردن= مرگ و خاموشی 2- فوت کردن یک چیز برای دور ودورتر کردن یک چیز –مثل دور کردن با فوت کردن گردوخاک روی میز یا لباس 3- اُف =صدای افسوس و ناراحتی  ازکسادی کاریا از کسی که بی موقع مزاحم می شود4- فوت کردن گردوخاک  از روی میز،از کنار میز،فوت کردن بسوی کسی،با فوت کردن چیزی را ازمحلی به خارج انداختن،از یک سوی چیزی فوت کردن - Off از -اُفولماق= افول، پایین آمدن، نزول، ارزانی، ، غروب، انحطاط، زوال، نابودی، فرو رفتن، ناپدیدی، از دید رفتن،و.

بعضی کلماتی که در میان عامۀ مردم مورد استفاده قرار می گیرند دارای معانی خاصی هستند که بعضی بدون اینکه معنای حقیقی آنرا بدانند بکار می برند برای نمونه و پوفیوز که به عنوان ناسزا بکار می رود

دئوس()-دئو (دیو)+ اُس=شیطان بزرگ، سرورشیاطین

دئو(ترکی)،دیو (فارسی)=ابلیس، اهرمن، اهریمن، روح پلید، شیطان، عفریت

اُس(ترکی)=بزرگ، بالا، رو، بالاسر، آقا ، آقابالاسر، سرور، و.

زئوس=(زأ یا زای=آنچه که از خورشید و ماه و ستارگان به ما می رسد(گرما، نور، درخشندگی، تشعشع و.) +اُس=بالاترین نور و درخشندگی و. )-

دئوس(زئوس): لقب پادشاه فاسد و زنباره یونان که خود را خدای خدایان می دانست ولی دیگران اورا سرور شیاطین می دانستند: نام زئوس مربوط است به کلمهٔ یونانیdios  (دئوس)=درخشان: زئوس به خاطر داشتن ماجراهای عشقی فراوان از معشوقه‌هایش  فرزندان بسیاری داشت. بنا براین مورد نفرت یونانیان و دیگر جوامع بود. ونام وی مترادف شد با زنبارگی و خیانت و روابط نامشروع و روابط شیطانی و در میان عامه یک ناسزا و فحش برای کسانی که دنبال یا تصور چنین روابطی داشتند

پوفیوز- پوف+ یوز=چهرۀ فاسد،  چهرۀ گندیده، بی غیرت، قرمساق، بی حمیت، بی رگ

پوف=گندیده، فاسد، له، بدبو، عفن، متعفن

یوز= صورت، چهره، نما، رخ، رخسار، روی، ریخت، سیما، قیافه، وجه، هیئت، فرم، لفظ، سیاهه، لیست، پرتره، تصویر، تمثال، شکل، نقش

 


در ادامۀ حرف C انگلیسی به کلمات جدیدی می رسیم که برداشت های مختلفی دارند که باهم به بررسی آنها پرداخته و به چگونگی ساختار آن کلمات پی می بریم

kæni- Canny-En- کأنی= زیرک، عاقل، دارای عقل معاش

معانی دیگر: زرنگ و محتاط، زبردست، دانا و زرنگ، آب زیر کاه، صرفه جو، خوشبخت، (اسکاتلند) ملاحظه کار، ملایم و آرام، (انگلیس - محلی) خوب، عالی، (اسکاتلند) با زرنگی و احتیاط

Canny-Turk-کأنی= زیرک، عاقل، دارای عقل معاش

کأنی=زیادی، بسیاری، دارای چیزهای زیاد و عالی (مثل ثروت، عقل وشعور، زرنگی و دانایی، خوشبختی)- کأن زاد=چیز زیاد، کأن بای=ثروت زیاد، زیاد ثروتمند- کأن عقل= عقل زیاد- کأن ملایم= بسیار ملایم-

کأن= زیاد: بابرکت، بس، بسیار، بی شمار، بی نهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت

کانی (غانی):آنچه که با جنگ یا زرنگی و زیرکی و عقل و تدبیر  ویا فریب از دشمن گیرند(غنیم یا غنیمت)، دشمن، خونخوار(غان ای)یا غانیم (غنیم= خونخواه، خونخوار، ) غان یا کان=خون، و.- ای یا ایم = خوراک، خوردن، خور، و.

چو بنهاد جمشید سردر گریز--- غنیمش ز دنبال با تیغ تیز(فردوسی)

کانی ( غانی): ازغاناآت=قناعت،  قانع، دارای قناعت، صرفه جو، متواضع، فروتن، خاکسار، سر به زیر

چون منم قانع و توئی با خواست--- بی نیازی مرا و فقر تراست(مکتبی)

Ca'canny-En-کِکینی-کأکِنی= تعلل، با احتیاط جلو رفتن

معانی دیگر: 1- (اسکاتلند) با احتیاط رفتن 2- (انگلیس) کند کننده، طفره، با احتیاط جلو رفتن تعلل

Ca'canny-Turk-کأکینی، کأ کِنی=گاهی با احتیاط و ملاحظه کار،  با احتیاط وهماهنگ به جلو رفتن،از ترس یا توهم  تعلل کردن، از انجام کاری طفره رفتن و در جازدن، و.

Ca' کأ=گاهی، ی، اندکی، گاهی اوقات، اندک زمانی، کأ کأ= گاهگاهی، بعضی اوقات، و.

Canny=زیرک، ملاحظه کار، با احتیاط

کاکین فعل امر کاکینماق=1- دچار توهم و خیال شدن، ترسیدن، اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن، جا زدن، جاخالی کردن، از ترس و هراس تعلل کردن،  2- رعشه، لرزش، وقفه(به خاطر ترس یا حرکت غیر ارادی و لرزش دست و پا و بدن یا عجز و پیری و از کار افتادگی  )، لباس خود را از گرد و غبار با زدن دست یا کوبیدن پا به زمین یا مثل سگ تکان دادن و لرزاندن بدن زدودن،  درجا زدن، پای خود را با آهنگ بر زمین کوبیدن سرباز(با احتیاط و هماهنگ به جلو رفتن)، اندکی تعلل کردن و به خود رسیدن، متوقف شدن در یک درجه و مقام یا پایه علمی پیشرفت نکردن : ما از جمله کسانیم که در جا زده ایم و.- کاکینلی=جن زده، کسی که متوهم و هراسان است، کسی که به سرش زده، دچار توهم و خیال، بیمار روحی وروانی، مثل مار گزیده از همه چیز می ترسد و محتاط و با احتیاط پیش می رود.

kɔːʃn̩- Caution-En- کُوشن- kɑːʃn̩ کاوشِن= پیش بینی، وثیقه، هوشیاری، احتیاط، ملاحظه، احتیاط کاری، هوشیار کردن، اخطار کردن به

معانی دیگر: مصلحت اندیشی، دور اندیشی، عاقبت اندیشی، حزم، هشدار دادن، به احتیاط دعوت کردن، حواس جمعی، هشیاری، مبالات، (قدیمی ـ عامیانه)چشمگیر، مورد بحث و توجه، ضامن

Caution-Turk-کُوشن، کاوشن= پیش بینی، وثیقه، هوشیاری، احتیاط، ملاحظه، احتیاط کاری، هوشیار کردن، اخطار کردن به،و.

کُوشن(کوشین) فعل امر کوشنمک(کوشینمک، کوشیمک)=آرام شدن- کوشیتمک=آرام کردن

کاوشَن(قاوشان)=به دست رسیده، ودیعه و پرداختی ، وثیقه و گرو گذاشته شده – کاوشماق (قاوُشماق)=رسیدن، چیزی را بدست دیگری سپردن یا رساندن،

کاوشان(قاوشان)=شُل شده، سست شده و.- کاوشا یا قاوشا فعل امر کاوشاماق یا قاوشاماق=شُل شدن، سست شدن، نرم شدن، ناگهان نرم رفتن در حرکت تند یا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن،  شل شدن پای کسی ؛ آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی یا سست شدن در انجام کاری ( این شل شدن در انجام کار می تواند به خاطر پیش بینی آینده، گرفتن وثیقه یا ضمانت معتبر و یا اطمینان خاطر ، هوشیاری و احتیاط، یا بعد از اخطار اولیه  به طرف مقابل، دور اندیشی و مصلحت اندیشی، به احتیاط دعوت کردن یا شدن، و.) چون بدید آن روی همچون برگ گل--- مضطرب گردید و شد پاهاش شل(مولوی)

کُوشن(کأوشن)= جستجو کرده ، کاوش کرده، بررسی کرده، کندو کاو کرده – کأومک= کندن، کندوکاو کردن، حزم و ملاحظه و  بررسی کردن، و.

 کُوشن(قوشن)=چیزی را  درون یا داخل چیزی وارد کردن، وارد کردن، نهادن، شریک شدن (کوشیلماق، قوشیلماق= شریک شدن، مشارکت کردن، به گروه یا جایی عضو شدن و.)، مشارکت کردن، همکاری کردن، - کوشماق یا قوشماق=مشارکت دادن، دعوت به همکاری و مساعدت کردن، کسی را به جایی وارد کردن، و.

-kənˈvʌlsɪv-Convulsive-En کأن وُلسیو، kənˈvəlsɪv کأن وُالسیو= تکان دهنده، متشنج، شنج اور، مختلج

معانی دیگر: تشنجی، تنجشی، ترنجشی، حمله ای، تشنج آور، ترنجش انگیز، پرترنجش

Convulsive-Turk- کأن وُلسیو = زیاد فحش و ناسزا شدن، زیاد جار و جنجال شدن، زیاد متشنج شدن، پُر تنش شدن

Con کأن= زیاد، فراوان، کثیر، پُر، و.

Vul وُل یا آل = وُلماق یا اُلماق= شدن، انجام گرفتن، و.

Sive سیو یا سئو =زشت، قبیح، ناپسند، ناسزا، ناهنجار، شنیع، فحش، بددهانی، بدزبانی، دشنام، زشتیاد، سب، سخط، سقط، شتم،  هتک، تنش، جار و جنجال، حمله با زبان، - سیو یا سئو  فعل امر سئومک= فحش دادن، بد و بیراه گفتن، متشنج کردن اوضاع، بددهانی کردن، جار و جنجال کردن، حرکت اعصاب و کلمات زبانی  شخص توام با نفرت از چیزی، حرکت و اعمال زبانی  در اثر تنفر از چیزی، حرکت زشت و تکان دهنده ای که دیگران از آن متشنج و نگران می شوند  و.

kʌt- Cut-En- کات- kət کأت= قطع، برش، جوی، معبر، بریدگی، مقطع، شکاف، کانال، چاک، تخفیف، مخروط، بریده، چاک چاک، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، قطع کردن

معانی دیگر: بریدن (بریدگی ایجاد کردن یا سوراخ کردن)، شکافتن، (بریدن و جدا کردن یا بخش کردن) قطع کردن، گسلاندن، انداختن، قطع شدن، برداشت کردن، درو کردن، شکستن، کسر کردن، کوتاه کردن، حذف کردن، دندان درآوردن، (احساسات کسی را) جریحه دار کردن، زخم زبان زدن، توهین، درشتی، رد شدن، (ورق بازی) بر زدن، کات کردن، کوپ کردن، برتختی زدن، (عامیانه) بی اعتنایی کردن (برای توهین به دیگران)، (حضور دیگری را) به روی خود نیاوردن، جواب سلام ندادن، بی اعتنایی، (کلاس و کار و غیره) غیبت غیر موجه کردن، غیبت (غیرموجه)، (عامیانه) از کار انداختن، (خودمانی - صدا را) قطع کردن، (چربی و چرک و غیره) زدودن، حک کردن، کندن، سنگ بری کردن، جواهر تراشی کردن، گراور بریدن، عکس، نفوذ کردن، تند حرکت کردن، (ناگهان) تغییر جهت دادن، ویراژ دادن، برین، قاچ، چاک دار، قطع شده، شکافته، زده شده، مقطوع، کسر شده، کاشته (شده)، کاهش یافته، تخفیف یافته، برینش، کرچ، ضربه (با چیز تیز و بران)، بخش حذف شده، زخم (شمشیر و چاقو و غیره)، کاستن، کم شدگی، (دوزندگی) برش، طرح، مد، دوخت، (عامیانه) سهم، حصه، نصیب، بخش (سود یا ی و غیره)، رقیق کردن، آبکی کردن، اخته کردن، تخم کشیدن، (فیلمبرداری را) متوقف کردن، قطع فیلم برداری، (بخشی از فیلم را) زدن، (ناگهان از صحنه ای به صحنه ی دیگر رفتن (فیلم)، (گرامافون و غیره) صفحه پر کردن، نوار پر کردن، برش دار کردن، قیچی کردن، تراشیده (a cut diamond)، حک شده، (گیاه شناسی)شکافته، شکافدار، دندانه دار (مانند برخی برگ ها و گلبرگ ها(، )گوشت(، تکه، باریکه، شقه، لشکه، لبه (ی هر چیز بریده شده(، رجوع شود به: shortcut، (مشت زنی) کات زدن، تراش دادن الماس وغیره، عبور کردن

Cut-Turk- کات، کأت=قطع، برش، جوی، معبر، بریدگی، مقطع، شکاف، کانال، چاک، تخفیف، مخروط، بریده، چاک چاک، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، قطع کردن، و.

Cut کات یا قات = قطع، برش، شکاف، مقطع بریده شده، جدایی ،و.-قات اِتمک=قطع کردن، برش دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، پاره کردن ، موقوف کردن، تقطیع، قطع رابطه، جدا کردن، و. -kat etmak  Ağacı آقاچی کات(قات) اِتمک= درخت را قطع کردن - سوزنگی کات اِد(اِت)=سخنت را قطع کن، خفه شو((احساسات کسی را) جریحه دار کردن، زخم زبان زدن، توهین، درشتی، رد شدن- أونی ایکی کات اِد= آنرا به دو نیم کن، آنرا دو لایه کن- آرامیز کات(قات)= میانمان قطع رابطه، ارتباط قطع- سوزلشمک کات(قات)=حرف  زدن قطع (قطع رابطۀ کلامی، بی اعتنایی کردن (برای توهین به دیگران)، (حضور دیگری را) به روی خود نیاوردن، جواب سلام ندادن، بی اعتنایی)- باریم گلیم کات= رفت و آمد قطع (کلاس و کار و غیره) غیبت غیر موجه کردن، غیبت (غیرموجه)- اِتی کات کات اِد=گوشت را قطعه قطعه کن، گوشت را لایه لایه ببر، (دندانه دار (مانند برخی برگ ها و گلبرگ ها(، )گوشت(، تکه، باریکه، شقه، لشکه، لبه (ی هر چیز بریده شده( - ایشی کات اِد(اِت)= کار را متوقف کن، ((فیلمبرداری را) متوقف کردن، قطع فیلم برداری، (بخشی از فیلم را) زدن)- آراسی کات بُلیپ= میانشان بریده شده، میانشان قطع شده، میانشان شکافته شده-کأ=گاهی، گاهی اوقات، بعضی وقتها،  کأتَ(کأته)=زمان کوتاه، وقت اندک، اوقات اندک، بعضی اوقات کوتاه، نصف و نیمه و.( کاستن، کم شدگی، تخفیف ) کلته=کوتاه، قد کوتاه، اندازۀ کوتاه – کأتمن=چیز برنده، تیشه، و.کآتیک یا کأدیک یا گأدیک=چاک، شکاف، درز، - أول کأتیک(گأتیک یا گأدیک) دا سو بار= در آن شکاف(کانال) آب است- یوزینی کأت (گأت)=رویش را شیار بده، رویش را شکاف بده، رویش را برش بده ((گرامافون و غیره) صفحه پر کردن، نوار پر کردن، برش دار کردن،و.)- کاتی(قاتی) وُر=زدن،  محکم بزن

کات یا قات kat,qat= Cut کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.- بیرکات(قات)=یک طبقه، یک تیره و طایفه، یک لایه، - یدی کات یر= هفت لایه زمین، و.-

- آولاری کاتی (قاتی) اِد=آنها را قاطی کن((ورق بازی) بر زدن، کات کردن، کوپ کردن، برتختی زدن، و.)

کات کات (قات قات) کوینک گییپدیر=لایه لایه پیراهن پوشیده-

Cutin-En-کِتن=(گیاه شناسی) کوتین (ماده ی جلا مانندی که روپوست گیاهان خاک زی را می پوشاند)، پوشش خارجی بعضی گیاهان

Cutin-Turk-کِتن-کاتین، قاتین=لایه، پوشش خارجی

بیر کات (قات) کوینک گِیپدیر= یک لایه پیراهن پوشیده- بیر کاتینی آچ= یک لایه اش را باز کن،

کات یا قات kat,qat= Cut کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.

In این = جسم، اندام، بدن، و.- این فعل امر اینمک=داخل شدن، وارد شدن، فرود آمدن، پیاده شدن و.

kʌtɪn- Cut In-En- کاتین،ˈkətɪn کادین =1-(در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (خودمانی) سهیم کردن، چاک زده، چاک خورده، شکافته

Cut In-Turk-کاتین، کادین=1-(در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن 2- توی حرف کسی دویدن 3-(موضوعی را) عنوان کردن 4- (خودمانی) سهیم کردن، چاک زده، چاک خورده، شکافته

Cut کات یا قات= لایه، پوست، غطا، قشر، لا، ورقه، پوشش بیرونی، پوسته، طبقه ، اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی و.

Cut In کاتین یا قاتین=به سرعت وارد لایه یا لای، صف و خط سیر،  لاین(line، layer) دیگر شده،(در صف مردم) خود را جا زدن، (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن،

Cut کات یا قات = ، قطع، برش، و.-قات اِتمک=قطع کردن، برش دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، پاره کردن ، موقوف کردن، تقطیع -

Cut In- کات این یا قات این= از عرض بریده شده، جسم بریده شده، جسم قطع شده ، اندام از هم گسیخته، جسم پاره شده، چاک زده، چاک خورده، شکافته

Cut کات یا قات=مخلوط، قاطی، درهم پیچیده، و.- فعل امر کاتماق یا قاتماق= مخلوط کردن، قاطی کردن، در هم پیچیدن، خود را یا با دیگران یا چیز دیگری را با چیز دیگر قاطی کردن، أوز سوزینگی باشقانگ سو قاتی اِتمک= توی حرف کسی دویدن و صحبت کردن، سخن خود را قاطی صحبت دیگران کردن((موضوعی را) عنوان کردن )، باشقالارا قاتی بُلماق=خودرا قاطی دیگران کردن،(در صف مردم) خود را جا زدن، خود را سهیم کردن

Cati =کاتی، قاتی ، قاطی- kati,Qati یا Qatti یا Katty =سخت، سفت، به سرعت و شدت، شدید، مخلوط، و.- Qatti gitیا Katty git یا katy git,Qati git کاتی (قاطی) گیت = سفت وسخت برو، تندتر با شدت بیشتری  برو، به سرعت زیاد برو، قاطعانه و استوار برو- کاتی یا قاتی یول= راه دشوار، راه خطرناک- ایکی سینی قاتی اِت= دو تا را با هم قاطی کن، قاتی دُر(دور)= قرص و محکم بایست-  و.- قاتی اِد=قاطی کن، مخلوط کن- قاتی گِل=سریع بیا، به سرعت بیا – قاتی وُر= محکم بزن- و.

In این = جسم، اندام، بدن، داخل، اندرون، عرض(در مقابل اندازه طول)و.- این فعل امر اینمک=داخل شدن، وارد شدن، فرود آمدن، پیاده شدن، فرو شدن و.- کأن واقت بأری أویه اینه نوق =مدت زیادی است که داخل(وارد) خانه نشده(به خانه نیامده)- آویه این=داخل خانه شود، وارد خانه شو، تو بیا، - اینگنانی ایندرجک=سوزن را فرو می کنم، آمپول را به بدن فرو می کنم (داخل می کنم)-(ارجاع به Injection)


 

از حرف C  انگلیسی کلمه هایی را انتخاب کردم که با هم و کلمات قبلی ارتباط نزدیکی دارند. به ساختار کلمات و ارتباط جالب آنها با کلمات فارسی و ترکی خوب توجه کنید.

kəˈnæl- canal-En-کِنال-کِنِل= مجرا، اب رو، کاریز، ترعه، ابراه، زه اب، مجرای فاضلاب، ترعه زدن، حفرترعه کردن، ابراه ساختن

معانی دیگر: آبراه، آبراهه، کانال، رودک یا نهری که برای آبیاری کنده شده باشد، آب گذر، آبرو، (کالبدشناسی) هر یک از چندین مجرای لوله مانند بدن، راهال، کنال، رودخانه ای که (با سد بندی و دیواره سازی و غیره) تبدیل به آبراهه شده است، هر یک از خطوطی که بر کره ی مریخ مشاهده می شود (و در قدیم فکر می کردند آبراه است)، vt : ترعه زدن

canal-Turk-کأنال، کانال =آبگیر، مجرا، اب رو، کاریز، ترعه، ابراه، زه اب، مجرای فاضلاب، ترعه زدن، حفرترعه کردن، ابراه ساختن، - زیاد برداشت کردن، مثل رگ آب یا خون گرفتن، اثرات و نشانه های  رگه های خون یا آب و.  

canکأن=زیاد، فراوان، کثرت، خیلی، زیادت و.

Can کان(قان)= Qan، kan، Qon، خون، رگ خون( (کالبدشناسی) هر یک از چندین مجرای لوله مانند بدن )، آب(کانیقدیم یا قانیقدیم =سیراب شدم - کانأو یا قانأو=جلو آب، ناودانی و.)

 آل= فعل امر آلماک (آلماق) almakیا almaq=گرفتن، بدست آوردن، کسب کردن، کاسبی کردن، برداشتن، داشتن و دارا شدن، و.

آلماق=گرفتن در فرهنگ معین: ۱ - دریافت کردن ، به دست آوردن . ۲ - شروع کردن . ۳ - اثر کردن . ۴ - مؤاخذه کردن ، مورد عتاب قرار دادن . ۵ - انتخاب کردن . ۶ - فرض کردن . ۷ - پوشانیدن . ۸ - به تصرف درآوردن ، تسخیر کردن . ۹ - پر کردن ، فراگرفتن . ۱٠ - کرایه کردن

kn qazmak= kn almak= канал =  knal= -  canal = көб қазу = کأن آل ، کأن آلماق، کأن کازماق (قازماق)=زیاد برداشتن(برداشته شده)، حفاری کردن(شده)، زیاد حفر کردن(شده)، و.

ca =Ka=کازماک (کندن) یا کأومک= حفاری کردن-= قازماق- qazmaq = Kazmak Qazish = касуу کاسو= қазып алу کازیپ آلو=کازماق یا قازماق=حفر کردن ، کندن، و.

kævɪti-Cavity-En- کأویتی- kævəti کأویدی= سوراخ، کرم خوردگی دندان، حفره، گودال، کاواک، کاوی

معانی دیگر: کاواکی، پوکی، گودی، چال، مغاک، فضای خالی، کاوگاه، تهینه، (دندان پزشکی) کرم خوردگی

Cavity-Turk-کأویتی  ، کأویدی= سوراخ، کرم خوردگی دندان، حفره، گودال، کاواک، کاوی

معانی دیگر: کاواکی، پوکی، گودی، چال، مغاک، فضای خالی، کاوگاه، تهینه، (دندان پزشکی) کرم خوردگی

کأو فعل امر کأومک= کندن، چاله کندن، گود کردن، حفر کردن، سوراخ کردن، فضای خالی یا چاله و گودی ایجاد کردن، کاویدن و جستجو کردن(برای یافتن چیزی در میان انواع چیزهای به هم ریخته یا کُپۀ خاک و یا برای یافتن گنج در زیر زمین)، توخالی کردن(درون چیزی را حفر و خالی کردن) - مثال:دیشی کأویک=دندانش پوکیده، دندانش کرم خورده، دندانش دارای حفره و سوراخ است- دیش دُکتر دیشینی کأویدی= دندانپزشک دندانش را سوراخ کرد (حفر کرد)- أول یری کأویتی یا کأویدی(کأودی)=اون زمین را حفر کرد( فرو رفتگی ایجاد کرد)،- حیوان یری کأویدی=حیوان زمین را حفر کرد- سو یری کأویپدیر=آب زمین را گود کرده(چاله کرده) ، cavity=Құд (Құдалық) کأود، Goodگأوُد، Goed گأوید، کِأودی یا کأویتی یا کأویدی(cavity)=گودی

کاویدن: تفحص کردن، جست وجوکردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن

kɒnˈkævɪti- Concavity-En-کین کأویتی، کأن کأویدی= کاوی، تقعر، توگودی، فرو رفتگی

معانی دیگر: کاو بودن

Concavity-Turk-کأن کأویتی یا کأن کأویدی=زیاد( کاوی، تقعر، توگودی، فرو رفتگی)

Con-کأن=زیاد، فراوان، کثرت، خیلی، زیادت و.

کأوید یا کأویت=گودی، فرورفتگی، کاوی، تقعر، -کأو فعل امر  کأومک=حفر کردن، فرو رفتگی ایجاد کردن، حفره درست کردن، گود کردن، کندن، کاوش، جستجو و.- کأن کأویدی=حفاری زیاد، گودی زیاد، فرورفتگی زیاد، زیاد حفر کرد، زیاد جستجو کرد، زیاد گود کرد، و.

kævɪɑː Caviar –Enکاوییا- kæviˌɑːrکاوییار= خاویار

Caviar –Turk-کاوییا کاوییار=خوردنی خوب وعالی، خاویار

Cavi کاوی یا قاوی=خوب، نیک، خوش ، خیر، صلاح ، نغز، پسندیده، مطلوب ، زیبا، قشنگ، خوشکل، جمیل ، عالی، زیبنده، زیاد، خیلی، عجب، شگفت، شریف، پاک، قابل اعتماد، شایسته، خوشایند، شفایافته، بهبودیافته، درمان شده، عالی، و.-  کاوی (قاوی) زاد=چیز خوب- کاوی یا قاوی آدام=آدم خوب – کاوی(قاوی) اییا(اییار)=خوب می خورد، خوردنی خوب وعالی

Iar اییا یا اییار =خوردنی، چیز خوردنی-(ارجاع به Eat )- =i-Eای فعل امر ایمک=خوردن، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، سائیده شدن و.- خاویار=ایشمیل= (ایش (ای+ ایش)+ میل =عمل و کار خوردن با میل و رغیت، خوردنی مورد علاقه و اشتیاق- همانطور که اکنون خاویار یک خوراک خوب وعالی و گران ترین خودنی در جهان است در گذشته جزء بهترین  خوراکی ها محصوب می شده، پس نام بهترین و عالی ترین خوراک (کاویار) یا خاویار(خاو=خوب)+ (ایار=خوراک، خوردنی)خاو=خوب، مثل آو=آب

caviare -En-کاوییا- kævɪɑːrr کاوییار=خاویار

caviare –Turk- کاوییا، کاوییار= خوردنی خوب وعالی، خاویار

kævəl-Cavil-En- کأوُل = عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از

معانی دیگر: بهانه گیری کردن، (بدون دلیل کافی) خرده گیری کردن، غر زدن، نق زدن، محاجه کردن (بیشتر با at و about به کار می رود)، خرده گیری بی جا، غرولند

Cavil-Turk-کاوُل= عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از، به هر بهانه ای کسی را از خود راندن، با (عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خرده گیری کردن، عیب گرفتن و.)کسی را طرد کردن، و.

Cavil –کأوُیل=جستجوشده، کاویده شده، -کأوُلمک=جستجو شدن، مورد جستجو قرار گرفتن، حفر شدن، مورد تفحص و بررسی قرار گرفتن، و.

کأومک= تفحص کردن، جست وجوکردن، کاوش کردن، کندن، حفر کردن، کندوکاو کردن، دنبال عیب و بهانه گشتن، به خاطر کینه یا کدورت دنبال عیب دیگران گشتن و کند وکاو کردن، بحث و جدل و نق و غر زدن، با کاویدن و جستجو در احوال دیگران آنها را به قول وعمل آزار رساندن،   [ گفت : با کسی مکاوید و بر کسی بهانه و زحمت منهید روزی شما میرسد بدان خرسند باشید ] . ( انجیل معظم)

کسی نیز بر اترط کینه جوی --- نیارست کاویدن از بیم اوی(فردوسی)
چو نامه بخوانی بیارای ساو--- مرنجان تن خویش ، با بد مکاو(فردوسی)

Cavil کاوُل(کاویل)=به بهانه ای رانده شده، طرد شده، پس زده شده، دور شده، مطرود- کاوُل فعل امر کاوُلماق=رانده شدن، طرد شدن، با توپ وتشر و غرولند و فحش و بد و بیرا یا عیب جویی و خرده گیری و به هر بهانه ای دیگر کسی را راندن و از پیش خود طرد کردن – اصولاً عمل طرد شدن یا طرد کردن با بهانه گیری و عیب جویی( چه با دلیل کافی یا بدون دلیل کافی )صورت می گیرد، برای قطع رابطه وطرد شخصی که از او خوشمان نمی آید احتیاج به دلیل کافی نیست بلکه می توان به هر بهانه ای او را از خود راند و ارتباط را قطع کرد evden kavmaq- اِودن (أویدن) کاوماق=از خانه راندن

کاو فعل امر کاوماق= راندن، طرد کردن، دور کردن، واپس زدن، پیچ وتاب دادن، چرخیدن، به سرعت وشتاب دویدن، و.


باز هم چند کلمۀ دیگر از پیشوند چ انگلیسی انتخاب کردم – به نظر می رسد. کلمات مرتبط این حرف تمامی ندارد. در هر صورت ما هم با حوصله آنها را پس از بررسی  در وبلاک قرار می دهیم. گفتم ما چون دخترم آی تکین که در مدرسۀ فرزانگان (تیزهوشان) در سال آخر متوسطه تحصیل می کند در جمع آوری اطلاعات و جمع بندی آنها کمکم می کند. ازش متشکرم وگرنه خیلی خسته کننده می شد.

t͡ʃænl̩- Channel-En-چانال-t͡ʃænl̩ چِنال= مجرا، ترعه، کانال، مجرای فاضل اب، دریا، ورودی و خروجی مجرایی، کندن، شیار دار کردن

معانی دیگر: دگرگون ساز، تغییر دهنده، (دریا یا شاخابه ای که دو دریای بزرگتر را به هم وصل می کند) باب، دریاراه، راه دریایی، گذرگاه آبی، آبراه، لوله یا مجرای سربسته (برای هر نوع آبگونه(، آبگذر، راه رساندن (کالا یا خبر یا معنی و غیره)، طریق، حامل، رسانگر، (تلویزیون) شبکه، (رادیو) نوار، بستر ایجاد کردن (در مورد آب و غیره(، مجرا ساختن، گذرگاه (به ویژه آبراه) ساختن، (در مورد ستون و دیوار و غیره) شیاردار کردن، از طریق مجرا یا گذرگاه ارسال داشتن، از راه بخصوصی فرستادن، سوق دادن، بستر (رودخانه یا نهر یا آبراه و غیره)، فرکند، بخش ژرف رودخانه یا لنگرگاه و غیره، شیر دراز، جوبه ی دراز، تیر آهن ناودانی، تیر آهن به این شکل: channel iron) u و channel bar هم می گویند)، (در کشتی های بادبانی قدیمی)هریک از برآمدگی های فی در دیواره ی کشتی که طناب ها را دور آن حلقه می زدند، کندن مجرا یا راه، مجدرجمع هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر وغیره، خط مشی

Channel-Turk-چِنال(چاینال)، چینال=به اندازه برداشت کردن، خاکبرداری کردن، خاکبرداری شده(کانال، گذرگاه آب، کندن مجرا یا راه و.)و.

Çəngəl- Channel -çatal=چنگال، قلاب، چنگ، پنجه، و.((در کشتی های بادبانی قدیمی)هریک از برآمدگی های فی در دیواره ی کشتی که طناب ها را دور آن قلاب یا حلقه می زدند و.)، پنجۀ دست، چنگ انداخته شده(شیاری مثل چنگال یا پنجه زدن روی خاک یا گِل و . ایجاد می شود، (در مورد ستون و دیوار و غیره) شیاردار کردن، و.)، خاکبرداری کردن(بستر ایجاد کردن (در مورد آب و غیره(، مجرا ساختن، گذرگاه (به ویژه آبراه) ساختن، کندن مجرا یا راه،

برکش ای ترک و به یکسو فکن این جامه ٔ جنگ--- چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ(فرخی)
نه هر کش بود چنگ بر جنگ تیز--- بود با همه کس بجنگ و ستیز(اسدی)

Çang- чаң چانگ=گرد و غبار، گرد وخاک، خاک، ذره ، غبار ، خاکه ، خاک ریز

El ،Əl، el اِل=دست، کف دست، پنجۀ دست(چنگال)

Ал-al= El آل= فعل امر آلماک (آلماق) almakیا almaq=گرفتن، بدست آوردن، کسب کردن، کاسبی کردن، برداشتن، داشتن و دارا شدن، و.

آلماق=گرفتن در فرهنگ معین: ۱ - دریافت کردن ، به دست آوردن . ۲ - شروع کردن . ۳ - اثر کردن . ۴ - مؤاخذه کردن ، مورد عتاب قرار دادن . ۵ - انتخاب کردن . ۶ - فرض کردن . ۷ - پوشانیدن . ۸ - به تصرف درآوردن ، تسخیر کردن . ۹ - پر کردن ، فراگرفتن . ۱٠ - کرایه کردن

Channel-چانگال=خاکبرداری، باچنگ گیری، و.- چانگالماق=غبار روبی کردن، گرد وغبار برداشتن، خاکبرداری کردن، و.

Channel-چینال=چین دار، فرفری، موجدار، پیچدار، شیار دار، و.

Channel- چینال= چین گرفتن، چین دار شدن، موج دارشدن، طریق، حامل، رسانگر، (تلویزیون) شبکه، (رادیو) نوار( امواج ماهواره ای  تلویزیون یا امواج رادیو برای رساندن پیام )- تلاطم امواج آب که آب را به ساحل می رساند، تلاطم و تموج، دگرگونی و به هم خوردگی (دگرگون ساز، تغییر دهنده، (دریا یا شاخابه ای که دو دریای بزرگتر را به هم وصل می کند)- چین=،شیار، خط، چینه، قشر، لایه، خم ، چرخ ، پیچ ، چین و شکن

چین دار=ویژگی پارچه یا لباسی که چین و شکن داشته باشد

ز بس پیچ و چین تاب و خم زلف دلبر--- گهی همچو چوگان شود گاه چنبر(فرخی)
خط مسلسل او هرکه دید پندارد--- که زلف لعبت چین است کرده چین بر چین(سوزنی)

Channelچِنال Çenalmak(q) - چِنالماک(چِنالماق) - Çenemak چِنِمِک =به اندازه برداشت کردن، اندازه گیری کردن، اندازه گرفتن،  وزن کردن، مقایسه کردن، سنجیدن، (دو یا چند چیز را با هم مقایسه یا سنجیدن) ، به سوی کسی چیزی را گرفتن، گرا گرفتن:در ارتش(تخمین زدن اندازۀ و طول فاصله تا هدف)، نشانه گیری کردن، هدف گیری کردن (در شلیک با تفنگ یا کمان و. به سوی هدف نشانه گرفتن، در مورد اتهام زدن به شخص یا انتقال فکر و اندیشه به هدف (شخص، یا تفکر خاصی را مد نظر قرار دادن و نشانه گذاری و یا هدف گیری کردن برای انتقال آن ، مجدرجمع هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر وغیره، خط مشی )،  

Chan چِن=وزن، قیاس، اندازه، قیاس: استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه، پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن، پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت، قطع، معادل- أوز چنینگ بیلدا گپیه= حد و اندازِۀ خودت را بدان و سخن بگو، به حد و اندازۀ خودت حرف بزن، و.- چِننی بیلِنوق= حد و اندازه اش را نمی داند- نأچه برجک؟= چه مقدار می دهی؟، به چه قیمتی می دهی؟- و.

 Çayal- Channel چایال- Çay  -چای=چای(چای نوشیدنی، برگ چای)، نوشیدنی، رودخانه، کانال عبور آب، مسیر یا مجرا، یا کانال عبور آبی که از جایی مثل فاضلاب یا  کوه یا دریا، و.به جایی می ریزد- چا(چای) قازماق=چاه کنی، کانال کنی، چاله کنی، و.-چایال=رودخانه گیر، کانال وآبگیر و.

Channel-چانال(چانیال=چانی آل- چاینال=چاینا آل)=چاه گرفتن(برداشتن)، چاله گرفتن(برداشتن)، کانال آبگیری، برای عبور آب گرفتن، مسیری و راه آبی برای عبور آب گرفتن، و.

t͡ʃeɪn- Chain-En- چِیین- چِین= حلقه، زنجیر، رشته، سلسله، ریسه، کند و زنجیر، زنجیر کردن، زنجیره ای کردن

معانی دیگر: مرس، (در جمع) کند و زنجیر، غل و زنجیر، یک سلسه چیزهای وابسته به هم، زنجیره، شماری فروشگاه یا رستوران و غیره که متعلق به شرکت واحدی باشند، (شیمی) روش اتصال اتم ها در مولکول، غل و زنجیر کردن، مرس کردن، قید، محدودیت، رجوع شود به: tire chain، (ابزار زنجیر مانندی که برای اندازه گیری درازا به کار می رود - طول آن: 66 پا یا 20/1 متر - surveyor's chain هم می گویند) زنجیر مساحی، در قید و بند قرار دادن، دست و پا بسته کردن، محدود کردن، مقید کردن

Chain-Turk چیین- چِین=کنارهم یا در جوارهم ، ردیف هم  و. قرار گرفته،  حلقه، زنجیر، رشته، سلسله، ریسه، کند و زنجیر، زنجیر کردن، زنجیره ای کردن ,.

چِن، چین= نزدیک، پهلو، جنب، حدود وحوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، دودمان، طایفه، قبیله، گروه، دسته، فرقه، حلقه، زنجیر، رشته، سری، ردیف، صف، اتصال، پیوند، مقرب، محرم، مشرف، مقارن- چِنامه گِلمه= نزدیکم نشو، پیشم نیا، کنار یا پهلویم نیا- بیربیرنگ چِنه سیندا دورینگ= یک به یک کنار هم بایستید، زنجیر وار بایستید- تهراناچنلی گِل = تا حدود تهران بیا- - آتان زادینگ چِنِسینه دا دِگمدی=آنچه پرتاب کردی به کنارش هم نخورد- چِنسینه دا باریب بیلمِیانگ= به جوالی آن هم نمی توانی بروی(شانسی برای رسیدن به آن نداری)- چِنِسینه بارسا بُلار=(احتمالاً )می توان نزدیکش شد-

Чынжыр(قرقیز)چینژیر یا چینجیر Çınjır - шынжыр شینجیرşınjır (قزاق) - - Zəncir(آذربایجان، ترکمن) زنجیر= زنجیر، رشته ای است مرکب از حلقه ٔ فی یا دیگر چیزها ی متصل بهم و پیوسته و وابسته به یکدیگر(زنجیرآهنی، زنجیر انسانی، زنجیرۀ فروشگاهی و) چین های تکه تکۀ به هم پیوسته و متوالی، -жыр ژیر یا جیرفعل امر ژیرماق یا جیرماق یا جیریلماق-   Жыртылуға(قزاقی)- Cırıq olmaq  جیرق اُلماق(آذربایجانی)-Cırılmaq جیریلماق=تیکه پاره شدن، جر داده شدن و.- ژیرماق یا جیرماق=، پاره کردن، تیکه پاره کردن، دریدن، به درازا از هم گسستن، به دو جزء جدا کردن چیزی متصل و متسع را از هم. باز کردن، اجزاء پیوسته و گسترده ٔ چیزی را از میانه و با آلتی برنده یا با فشارچاک دادن(چاکی یا چاکو=وسیلۀ چاک دادن و بریدن، چاقو)، و.- چِنیش(چِن ایش یا چین ایش)=کار و عمل  کنارهم یا پهلو به پهلو یا در جوار هم  بالا یا پایین هم گذاشتن چیزی،  عمل کنار هم چیدن،  

 فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر--- فتاده صدهزاران کلج بر کلج(شاکر بخاری)
نه بپرورد نشان باشد آژیر همی --- نه رهاشان کند از حلقه ٔ زنجیر همی(منوچهری)
پای در زنجیر پیش دوستان--- به که با بیگانگان در بوستان(سعدی)

چِن=وزن، قیاس، اندازه، قیاس: استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه، پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن، پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت، قطع، معادل- أوز چنینگ بیلدا گپیه= حد و اندازِۀ خودت را بدان و سخن بگو، به حد و اندازۀ خودت حرف بزن، و.- چِننی بیلِنوق= حد و اندازه اش را نمی داند- نأچه برجک؟= چه مقدار می دهی؟، به چه قیمتی می دهد؟-(ابزار زنجیر مانندی که برای اندازه گیری درازا به کار می رود - طول آن: 66 پا یا 20/1 متر - surveyor's chain هم می گویند) زنجیر مساحی،

-Chain چاتین – Çatmak چاتماک=به هم رساندن، به هم وصل کردن، جفت کردن ، پیوستن ، بهم بستن ، وصل کردن ، جماع کردن ، جفت شدن ، عمل امتزاج و جفت کردن، در قید و بند قرار دادن، دست و پا بسته کردن، محدود کردن، مقید کردن

t͡ʃeɪndʒ- Change-En- چنج- = پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف، تغییر، دگرگونی، بدل، برگشتن، عوض شدن، تغییر دادن، عوض کردن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

معانی دیگر: شهر چانگ چون (در شمال خاوری کشور چین)، دگرگون شدن یا کردن، تغییر دادن یا کردن، عوض شدن یا کردن، تبدیل شدن یا کردن، برگردیدن، ترادیسیدن، گهولیدن، مبادله کردن، تاخت زدن، (پول و ارز) تبدیل کردن (مثلا دلار به ریال)، صرافی کردن، اتوبوس (یا ترن و هواپیما و غیره) عوض کردن، دگردیسی، دگرسانی، تعویض، تنوع، تفاوت، جوراجوری، معاوضه، (در مورد ماه) تغییر شکل دادن، مرکز داد و ستد بازرگانان و کسبه، بورس (exchange و change هم می گویند)، عوض­ کردن، خردکردن پول، عوض­ شدن

Change-Turk- چنجَ(چنجا) چِن،چِو =.= عوض کردن، کسب کردن، معاوضه کردن، به چنگ آوردن ، چیزی را به  اصل وحقیقی و واقعی تبدیل کردن (مثل عوض کردن برات وسفته وچک به پول واقعی یا پول کشور دیگری را به پول اصلی کشور مقصد تبدیل کردن)و.

Чын-Chan-چِن یا چین =واقعی، حقیقی، اصل، حقیقت، واقعیت ، صحت- چنج، چنجا، چنجی=اصلی، حقیقی، واقعی، صحیح –چنجارماق=به حقیقت پیوستن، واقعی شدن،  اصلی شدن، واقعیت یافتن، به درستی گراییدن، حقیقت یافتن، حقیقی شدن – چنجالاماق=به واقعیت گرائیدن، حقیقت یافتن - چنجالادی= واقعی شد، به حقیقت گرائید–-آقجا=پول نقره ای، پول سفید– قزیلجا(قزیل)=پول طلا، پول قرمز(طلا)- قاراجا=پول سیاه ، پول کم ارزش- (به توضیحاتی که در مورد change قبلاً داده شده مراجعه فرمائید)

ɪksˈtʃeɪndʒ- Exchange-En- اِکس چِنج- اِکس جنج= عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن

معانی دیگر: تبادل کردن، بده و بگیر کردن، دادن و ستاندن، ردوبدل کردن، چفته کردن، پایا پای کردن، تاخت زدن، معاوضه کردن، جابه جا کردن، در مقابل دادن، (اقتصاد و بانکداری) تسعیر کردن، نرخ گذاری کردن، هم ارز کردن، صرافی کردن، گیر و ده، دادوستد، تعویض پابه پایی، دگش، آلش، گهولش، تبدیل، محل مبادله، پایاپایگاه، چفته گاه، بازار، (بازرگانی و بانکداری) تسعیر، هم ارز سازی، بهاگذاری، وابسته به بورس سهام، پایاپای گاهی، مورد مبادله، جنس پایاپای، کالای چفته، چیز مورد گیروداد، مرکز تلفن، تلفنخانه، رجوع شود به: bill of exchange، تبادلی، پایاپایی، گیرودادی، دادوستدی، عوض­ کردن

Exchange-Turk-اِکس یا اِکیز چنج یا جنج= عوض، مبادله، تسعیر، تبادل، اسعار، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، تعویض، صرافی، معاوضه، بورس، مبادله کردن، عوض کردن، تسعیر یافتن و.

Ex – - Əkiz- ikiz-اِکس یا اِکیز یا اِگیزEgiz-эгиз-Егіз=عکس، مشابه، مثل هم، دوقلو، هم جنس، هم پای هم، توامان، همایند، همزاد، همانند، هم تراز، هم وزن، هم اندازه، هم ارز، هم ارزش و.- اِکیز قوزادی=دوقلو زائید- بیربیرینه ایکیز یالی= خیلی به هم شبیه هستند، مثل دوقلو می مانند، -اِکس =عکس=یعنی مشابه و مثل و دوقلوی  آنچه که از روی آن عکس یا تصویر می گیریم- برعکس= غیر مشابه، غیر شبیه آن چیزی که قبلاً تصویرش را دیدیم یا متصور بودیم (آن روی سکه)

به توضیحات Change رجوع شود

Exchange اِکس چنج یا اِکیز چنج= عوض کردن، مبادله کردن اجناس هم ارز و هم ارزش، و.

گر به خشم و جنگ عکس قهر اوست--- ور به صلح و عذر عکس مهر اوست(مولوی)
بر عکس شود چون به نهایت برسد--- شادی میکن چو غم بغایت برسد(امثال و حکم دهخدا)


چند کلمه از پیشوند حرف Ch انگلیسی و کلمات مرتبط با آن را انتخاب کردم با بررسی به نتایج جالبی رسیدم که ملاحظه می کنید هنوز کلمات بسیاری از این پیشوند است که کم کم با بررسی بیشتر در وبلاک خواهم گذاشت

ˈt͡ʃeərɪli-Charily-En-چأره لی= از روی احتیاط، با دقت

معانی دیگر: با احتیاط، مواظب (رجوع شود به ( chary:

Charily-Turk-چأره لی=کسی که چارۀ  و راه حل  هر کار و مسئله ای را با فکر و اندیشه وبا ذکاوت و بادقت و با احتیاط وزیرکی و. پیدا می کند ، دارای راه وچاره، دارای راه حل ،  دارای طریق و روش، دارای دور اندیشی و تدبیر، دارای دقت و احتیاط، دارای چاره اندیشی و ترفند، دارای علاج و درمان، دارای زیرکی و احتیاط مترادف چاره: درمان، علاج، مداوا، وید، راه حل، تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر، تمهید، وسیله، گزیر، مترادف چاره جویی: تدبیر، چاره اندیشی، چاره گری، وسیله سازی، وسیله یابی، تمهیدگری، صلاح اندیشی – پسوند لی=  صفت ساز، یا قید ساز یا نسبیت و دارایی  مثل: دادملی یا تاتلی=با مزه ، خوشمزه، لذیذ- داد یا تات فعل امر دادماق یا تاتماق= چشیدن، مزه کردن- تهرانلی=تهرانی- تلپکلی=کلاه دار، دارای کلاه - گورینگلی= دارای حرف و حدیث، دارای مشکل و.

چأره لی دِرد=دارای درد با درمان ، مرض و بیماری و درد علاج پذیر- بو ایشه چأره لی گیدملی= به سوی این کار باید با چاره اندیشی و احتیاط ودقت وبا تدبیر رفت.

اصولاً وقتی چیزی راه وچاره نداشته باشد به سوی بی احتیاطی و بی دقتی پیش می رود زیرا طرف فکر می کند چاره ای ندارد و باید بی گدار به اب بزند تا بتواند از این منجلاب بگریزد-  بی گدار به آب زدن = احتیاط نکردن. بدون چاره اندیشی و بی پروا  به کاری پرداختن-

Çarəsi-чара-çara-چاره=راه و چاه، دوا، درمان، علاج، مداوا، وید، راه حل، تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر، تمهید، وسیله، گزیر- چأره ادمک=مداوا کردن، راه حل پیدا کردن، وسیلۀ درمان بکار بردن، و.- چأره تاپماق=راه چاره پیدا کردن، چاره جویی کردن، و.

مرآن درد را راه و چاره ندید--- بسی باد سرد از جگر برکشید(فردوسی)
ز هر گونه نیرنگها ساختند--- مرآن درد را چاره نشناختند(فردوسی)
به هر کار بر نیک و بد چاره هست--- جز از مرگ کش چاره ناید بدست(اسدی)

مترادف چاره: درمان، علاج، مداوا، وید، راه حل، تدبیر، ترفند، حیله، زیرکی، مکر، تمهید، وسیله، گزیر

t͡ʃeəri- Chary-En-چأری- t͡ʃɑːri چِری= محتاط، کمرو، با احتیاط و دقیق

معانی دیگر: ملاحظه کار، با دقت، با مضایقه، با دریغ (در مقابل بی دریغ)، عزیز، محبوب

Chary-Turk-چأری، چِری= محتاط، کمرو، با احتیاط و دقیق

Chary چأری(چاری) çare، Çarəsi، чара =مربوط به چاره، چاره جو، با تدبیر، چاره اندیش، چاره گر، وسیله ساز، وسیله یاب، تمهیدگر، صلاح اندیش، ملاحظه کار، باحزم، دوراندیش، عاقبت نگر، محتاط و دقیق،(کسی که چنین خصوصیاتی داشته باشد محبوب و عزیز است)- چاری اسمی متداول در میان ترک زبانان است

Çekinmak- چکینمک =اجتناب کردن، خود را کنار کشیدن، روی برگرداندن، احتیاط کردن، روی پوشاندن و کمرویی کردن محجبه و با حجاب بودن، با حیا و کمرو و سر به زیر بودن - مندن چکینیا=از من خجالت می کشد، از من روی بر می گرداند یا رو می پوشاند- معمولاً نوعروسان از بزرگان طرف داماد تا مدتی (چِکینیا) روی می پوشانند(با حیا و خجول و محجبه و کمرو و.می شوند)- (رجوع شود به  Charily)

مترادف کمرو: خجالتی، خجول، محجوب

مترادف محجوب: باحیا، خجول، سربه زیر، کم رو، شرمگین، شرمناک، پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار

keɪdʒi- Cagey-En- کیجی، کِجی= محتاط، کمرو، حیله گر

معانی دیگر: cagy : ز، زیرک

Cagy-En-کیجی،کِجی= کمرو

معانی دیگر: cagey : ز، حیله گر، زیرک

Cagy- Cagey –Turk کیجی، کِجی= محتاط، کمرو، حیله گر و.

Kiçi= Cagy- Cagey -- кичи =کیجی، کیچی= küçük کوچک، تنگ، محقر، بچه، خرد، خردسال، طفل، صغیر، کم جثه، پست، حقیر، اندک، قلیل، کم حجم، ترسو، کمرو، خجالتی

Kaçinmak= çekinmak=کچینمک یا چکینمک =اجتناب کردن، خود را کنار کشیدن، روی برگرداندن، احتیاط کردن، روی پوشاندن و کمرویی کردن0- مندن چکینیا=از من خجالت می کشد، از من روی بر می گرداند یا رو می پوشاند- معمولاً نوعروسان از بزرگان طرف داماد تا مدتی (چِکینیا) روی می پوشانند

چو ظاهر بعفت بیاراستم--- تصرف مکن در کژ و راستم(سعدی)

Cagy-کِجی=کجی، کژی، ناراستی، نادرستی، دروغ، تزویر، حیله، فریبکاری، ریا، نیرنگ و مکر، زیرکی و دورویی،  شیله پیله، ظاهرسازی، ظاهرنمایی، غدر، فریب، فریبکاری، فسوس، کید، منافقت، نیرنگ، دروغ پردازی کردن، دورویی کردن، فریب دادن، مکر ورزیدن ،تقلب، و-کِج یول=راه کج، راه نادرست
باد هم گفت ای سیلمان کژمرو--- ور روی کژ از کژم خشمین مشو(مولوی)
دروغ است گفتار تو سربسر--- سخن گفتن کج نباشد هنر(فردوسی)

Cagy== кечирим) keçirimکِچیریم=بخشیدن، گذشت کردن)- )Kecmekکِجمک)، gecmek(گِجمک) geçmek(گِچمک) = گذشتن، دیرکردن(گذشتن وقت)، گذشتن، حرکت کردن، به حرکت خود ادامه دادن، گذشت کردن، بخشیدن، عبور کردن، رد شدن، کِچی(کِج ، گِج، گِچ یا کِچ فعل امر کِجمک و.–کِجی و.=با گذشت، با مدارا، میانه رو، با اعتدال، معتدل(کج،کژ)، نه افراط و نه تفریط بلکه با احتیاط و با توجه به جوانب امر و سود وزیان و زیرکی و هوشمندی  تصمیم گرفتن(زیرک =زرنگ و با هوش ، ناقلا وحیله گر، مواظب و مراقب، تیزرای و زبل و.)

زیرک: باذکاوت، باهوش، بیدار، تیزخاطر، تیزرای، تیزهوش، خردمند، دانا، داهیه، داهی، ذکی، زرار، زرنگ، عاقل، فرزانه، فطن، مراقب، مواظب، نبیل، نبیه، وقاد، هوشمند، هوشیار، زبل، محیل، ناقلا

مدارا: اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل

Cagy= качуу-Kaçy-- gaçy qaçy -= Kaçmanın yolu - Qaçmaq yolu)راه فرار)-کاچی یا کاجی= در رو(فراری)، کسی که راه فرار و گریز و خلاصی را می داند، تیز(تیز خاطر، تیز رای، تیز هوش، زیرک، و زرنگ و.)


 

باز هم کلمه ای دیگر را شانسی از پیشوند چ انگلیسی انتخاب کردم  کلمه ای که در زبان ترکی و فارسی هم کاربرد زیادی دارد.  

t͡ʃɑːns- Chance-En- چانس، t͡ʃæns چِنس= تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال، تصادفی، اتفاقی، اتفاق افتادن

معانی دیگر: اقبال، سرنوشت، احتمال، اتفاق، یارا، بختی، اقبالی، احتمالی، به سرنوشت واگذار کردن، الله بختی کردن، تصادفا روی دادن، پیش آمدن، بلیط بخت آزمایی، (قدیمی) بدبیاری، دژبختی، آمد و نیامد

Chance-Turk- چانس، چِنس(چِن)=حدس و گمان، گمانه زنی، ظن، شک و تردید، احتمال، شانس، تصادف، بخت و اقبال، تخمین، پندار و تصور، فرض، گاس، نشانه گیری، هدف گیری و.

 Chan-چِن= حدس، گمان و.  فعل: چِن وُرماق=حدس زدن- چِن وُر نأچه کیلو=حدس بزن چند کیلو است؟- چِن وُر هایسی اِلیمدا=حدس بزن در کدام دستمه

Chan-چِن= هدف، گرا، نشانه، سمت و سو، و.-چِنه مک=هدف گیری کردن، گرا گرفتن، نشانه روی کردن، چیزی را به سمت کسی گرفتن- تفنگی هیچ کیمه چنِمه=تفنگ را به سمت هیچ کس نشانه نگیر- تفنگی قاوی چنه=تفنگ را خوب هدف گیری کن- چِنِ سیز(چنه سیز) آتدیم دِگدی=بدون هدفگیری شلیک کردم خورد، الله بختگی(شانسی) شلیک کردم خورد، و.

Ce س=نشانۀ زیادت، فراوانی، جمع، والایی، بالا، سَر، رو(مخالف زیر)- گِلر=می آید-گِلرس=می آییم- گیدر=می رود- گیدرس=می رویم – Ce یا S اس ، س، اُس=بالا، زیاد، رو، بالاسَر و

Chan-چِن= نزدیک، پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، مقرب، محرم، مشرف، مقارن- چِنامه گِلمه= نزدیکم نشو، پیشم نیا، کنار یا پهلویم نیا- آتان زادینگ چِنِسینه دا دِگمدی=آنچه پرتاب کردی به کنارش هم نخورد- چِنسینه دا باریب بیلمِیانگ= به جوالی آن هم نمی توانی بروی(شانسی برای رسیدن به آن نداری)- چِنِسینه بارسا بُلار=(احتمالاً )می توان نزدیکش شد

Ce سی=پسوند معادل (ش یا اش ) فارسی= چِن=حدس و گمان، نزدیک –چِنسی=حدس و گمانش، نزدیکش- آلما= سیب- آلماسی=سیبش

Chance شانس، Şans =شانس – در زبان انگلیسی Ch =چ، ش نیز خوانده می شود مثل: Chic=شیک

شانس همان اقبال یا بخت است؛ چه بد باشد یا خوب. آنچه به عنوان شانس رخ می دهد، خارج از کنترل فرد است و بدون توجه به اراده، قصد، یا نتیجهٔ مورد نظر است(ویکی پدیا)

t͡ʃɑːnsi- Chancy-En- چانسی- t͡ʃænsi چِنسی= اتفاقی

معانی دیگر: (پزشکی) زخم عفونی اعضای تناسلی (علت آن: مقاربت و گرفتن باکتری hemophilus ducreyi است(، پرمخاطره، وابسته به بخت و اقبال، بختی، (عاقبت) نامعلوم، مخاطره آمیز، تصادفی

Chancy-Turk-چانسی-چِنسی=شانسی، اتفاقی

به توضیحات در کلمۀ   Chance توجه کنید

چانگ=گرد و خاک، تیره و تار، غیر قابل دید،  هوای دارای گرد وغبار، هوا و موقعیت  مخاطره آمیز و تیره و تار و نامعلوم- چانگجارماق= گرد و غباری شدن، گرد و غباری و جار و جنجالی شدن، پُر مخاطره و سرنوشت نامعلوم شدن- چانسی(چانگسی)=گرد و غباری شده(گرد و غبارش)-دارای گرد و غبار و جار چنجال و پُر مخاطره و سرنوشت نامعلوم شده(تیره و تار)

 Ce-cy سی=پسوند معادل (ش یا اش ) فارسی= چِن=حدس و گمان، نزدیک –چِنسی=حدس و گمانش، نزدیکش- آلما= سیب- آلماسی=سیبش-سی  معنی،  شده و اوقات و زمان هم می دهد –گلمه سی بُلدی= زمان آمدنش شد مثل:  یاتسی یا یاسسی=وقت خواب شده(نماز عشاء، شامگاه ، وقت خواب)(یات فعل امر یاتماق=خوابیدن، روی زمین صاف دراز کشیدن، صاف و مسطح شدن، - یاترماق=خواباندن، صاف و مسطح کردن، چیزی را روی زمین خواباندن، صاف و مسطح،  مسطح شده


بعضی کلمات در زبان انگلیسی از نظر نگارش یکی ولی خوانش متفاوت است و پیشوند Ch =چ  در بعضی کلمات ش خوانده می شود. که برای نمونه در اینجا آوردم

ʃɪˈkeɪn- Chicane-En-شیکین، شِکین= سفسطه کردن

معانی دیگر: گول زدن، ضد و نقیض گفتن، مغلطه کردن، دغلبازی کردن، زبان بازی کردن

Chicane-Turk- شیکین، شِکین=دارای شک وشبهه، سخن دارای نقص و اشکال، سفسطه کردن، گول زدن، ضد و نقیض گفتن، مغلطه کردن، دغلبازی کردن، زبان بازی کردن

شِک şek= تردید، دودلی، ریب، ریبت، شبهه، بدگمانی، سوء ظن، احتمال، اشکال، وسواس

شِکین=آلوده به شک وتردید،- شِکَ دوشمک=به شک و تردید افتادن،

ʃiːk- Chic-En- شیک= زیبا، شیک، باب روز

معانی دیگر: (فرانسه) شیک

Chic-Turk- شیک= زیبا، شیک، باب روز

گِلشیک=زیبایی، زیبا آمد، شکل و قیافۀ برازنده و مناسب،و.

گِل gel=آمد،  فعل امر گِلمک=آمدن، ۱ - رسیدن فرارسیدن اتیان ایاب قدوم مقابل رفتن شدن . ۲ - شدن گشتن گردیدن . ۳ - سر زدن صادرشدن واقع شدن . ۴ - گذشتن سپری شدن . ۵ - اصابت کردن رسیدن . ۶ - گنجیدن . ۷ - پدیدار گشتن مرئی شدن . ۸ - نمودن احساس گردیدن . ۹ - پرداختن مشتعل گشتن . ۱٠ - تولید شدن زادن . ۱۱ - باز گشتن مراجعت کردن . ۱۲ - ظاهر شدن تدریجی تصویر روی شیشه یا کاغذ در دوای ظهور. ۱۳ - متناسب بودن برازنده بودن : این لباس به شما میاید . ۱۴ - حرکت دادن و جنبانیدن و اشاره کردن بناز و غمزه یا شوخی و بیشرمی : چشم و ابرو آمدن گردن آمدن .

گِلشیکلی=دارای زیبایی و قشنگی،  صورت وچهرۀ زیبا، برازنده متناسب بودن شِکل و قیافه،

شِکیللی= دارای شکل و قیافه-  Güzel şekli= شکل و قیافۀ دیدنی و قشنگ و زیبا

شِکیلşekil(ترکی استامبولی، آذربایجانی، ترکمنی)=زیبا، قشنگ، شکل، چهره، رخسار، روی، صورت، ساخت، فرم، قالب، هیئت، هیکل، طرز، گونه، وجه، وضع، تصویر، نقش، شبیه، مانند، مثل، . برابر پارسی: گونه، رخساره، چهره، نگاره، آرایه، ریخت

گُلشیکلی(گولشیکلی)=شکل خنده دار، قیافۀ خنده دار، وضع خنده دار،و .

گوینگینگ گِلیشیا=لباست بهت میاد- گِلشیک زاد=چیز زیبا و متناسب- گِلشیکلی زاد گِی=چیز برازنده و زیبا بپوش

شایلی=لباس زیبا، دارای لباس و تزئینات، چیزهای تزئینی، و.

Chic  شایک=شایسته و برازنده، همچون شاهان، شاهانه، همچون شاه، همانند شاه، منسوب بشاه، شاهی، خسروی، بزرگوار و شکوهنده، با شوکت و عظمت، بطور سلطنت و شکوه و جلال)ناظم الاطباء). || (اِمرکب ) لباس و پوشاک عروس و داماد. (ناظم الاطباء)


 

در ادامۀ کلمۀ Paw  به کلماتی که با آن ساخته شده می پردازیم، کلماتی که به نظر نامربوط به هم می رسند ولی اگر خوب توجه کنیم و به تلفظ کلمات دقت کنیم به معنای حقیقی آن پی می بریم.

pɔːki- Pawky-En-- پوکی ˈpɔːki پاکی = زرنگ، چالاک، محیل، اب زیر کاه

معانی دیگر:(انگلیس) زرنگ، مردرند، شوخ چشم، حاضر جواب و خوشمزه، مکار

Pawky-Turk-پأوکی، پأکی=پیشتاز، پیشگام، نفر اول، آدم زرنگ و چالاک، آدم تیز و برنده،

Pawky =چنگ انداز،  با جسارت و چالاکی به هر چیزی چنگ انداز، (رجوع به معنی Paw)

Pawky پوکی(پوککی، پوکگی))=فربه وچاق، شکم کنده، آدم پولدار و دارا، توپ(گوی توخالی و کروی)، باد دار(جسور و بی باک و زرنگ، پر از باد غرور و گستاخ)، دارای مال و منال و دارایی-

چو گربه نوازی کبوتر بَرَد--- چو فربه کنی گرگ یوسف دَرَد(سعدی)
ای کوفته نقاره ٔ بی باکی --- فربه شده به جسم و به جان لاغر(ناصرخسرو)

فربه: ( صفت ) ۱ - پر گوشت گوشتالو چاق سمین فربی مقابل لاغر ۲ - سنگین : کوه فربه ۳ - قوی نیرومند : فوج فربه ۴ - سخت شدید : زخم فربه ۵ - معور آبادان : ملک فربه گنج فربه ۶ - بسیار فراوان ۷ - گنده ستبر .

پأوکی(پا=قدم، گام، و.)+( أوکی یا اِؤکی= جلویی، پیشین، اولین، نخستین، قابل تحسین، قابل ستایش، و.)= پیشگام، پیشتاز،

پأکی= بُرنده، تیز، چاقوی تیز یا تیغ ریش یا مو تراشی ، تندو تیز و گستاخ و بُرنده، حاد، چابک، سریع و چالاک، برا، بران، پرادویه ، باهوش و زرنگ، دقیق، هوشیار، زیرک، و.

از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی--- گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش(خاقانی)
گستاخ: خود رای ، متکبر ، مغرور، سرکش ، پرنخوت ، گردنفراز ، پر افاده ، برتن ، پر از باد غرور ، عظیم ، غراب ، غره ، خود بین- احتمالاً معنی گستاخ :1- گُستاخ=(گُ س(گُ ز)=چشم، نگاه، خیره و.) +( تاخ(تاق)=بالاسر، طاق ) = خیره سر، خیره چشم، نگاه از یا به بالاسر، عاری از شرم ، چشم سفید، و.- 2-گستاخ= گس (کِس) =بُرش، کارآیی، توان، برایی، قاطعیت، تیزی، زرنگی، و.فعل امر کسمک=بریدن،و.- کستاخ=برنده، بریدیم- اُل کِستاخ پوچاق=اون چاقو برنده و تیز است- بیز اُنی کِستاخ (کِستاغ) =ما آنرا بریدیم  

pɔːn- Pawn-En-پون- pɒnپان= وثیقه، گرو، گروگان، پیاده شطرنج، رهن دادن، گرو گذاشتن

معانی دیگر: گروی، تضمین، (آبرو یا آینده و غیره) به خطر انداختن، قمار کردن با، بازی کردن با، گروگذاری، وثیقه دهی، دادن تضمین، آلت دست، ملعبه، بازیچه ی دیگران، (شطرنج) پیاده، سرباز

Pawn-Turk- پان، پأون=سهم خود را پرداختن  تأدیۀ موقت، پرداخت موقت، وثیقه، گرو، رهن دادن، گرو گذاشتن، قدم گزاردن، پای پیاده جلو رفتن(شطرنج) پیاده، سرباز ، پای کار(پاکار) کسی که پای هر کاری است (آلت دست، پیشگام، بازیچۀ دیگران، پایکار= کسی که سهم خود را پرداخت می کند و شریک کار است (پایکار هستی = توهم در این کار شریک هستی ، تو هم سهم خودت را پرداخت می کنی ، به سهم و تعهد خود عمل می کنی و.)، و.

Pa- پا= پا، قدم، زیر، پایین، ته،  فوق العاده، بیش از اندازه، و.

Pa- یا Pay پای=قطعه، تیکه، قسمت، بهره، بخش، دانگ، سهم، آنچه که در مقابل انجام کاری پرداخت می شود-پاینگ  بر= سهم ات را بده(آنچه متعهد شدی(دانگ خودت را) پرداخت کن)- همه زادینی پای پای اِددی= تمام چیزهایش را قسمت قسمت کرد، تمام چیز هایش را سهم سهم بخشید و به دیگران داد. – من اونگ پاینی دا بریان= من دانگ (سهم) او را هم می دهم(می پردازم)

Aw- اِؤ= جلو، پیشرو، مقابل، ستایش، دست انداختن، ملعبه، بازیچه قرار دادن، (رجوع به معنی Paw)

N این یا اِن = فعل امر اینمک= فرود آمدن، قدم گذاشتن، پیاده شدن، گزاردن، ادا کردن، بجای آوردن، پرداختن، تادیه کردن، گسیل کردن، سرازیر کردن، داخل شدن، رفتن، فرو شدن،  به زیر و انتها و پایین رفتن(پایین= پا+ این=قدم به ته و زیر گذاشتن، فوق العاده یا بیش ازحد زیر یا انتها و یا ته و اندرونی ،) و.- أویه این= داخل خانه شو- ایچینه ایندر=به شکمش فرو کن(داخل کن)، آشاغا این= برو پایین و.

پان( فان)یا پانی= تباهی پذیر، زوال پذیر، معدوم، میرا، فدایی(سرباز) ، میرنده،هالک، بی ثبات، زودگذر، ناپایدار، موقت، پوچ و توخالی( پان یا پانگ)، و.

peɪ- Pay-En- پِی= پرداخت، اجرت، تادیه، حقوق ماهیانه، پول دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، هزینه چیزی را قبول کردن، انجام دادن، ادا کردن، دادن، تلافی کردن، پرداختن، پرداخت کردن

معانی دیگر: (پول) دادن، تادیه کردن، تسویه کردن، بازپرداخت کردن، بازپرداختن، (احترام یا توجه و غیره) کردن، بازده داشتن، سود (یا درآمد) دادن، ارزیدن، ارزش داشتن، فایده داشتن، نفع داشتن، جبران کردن یا شدن، به سزای خود رسیدن یا رساندن، مزد، دستمزد، حقوق، پرداخت هزینه (ی سفر و غیره)، فوق العاده، دارای روزنه برای انداختن پول، پولی، (خاک معدنی) غنی، باصرفه (که ارزش بهره برداری را دارد)، قابل بهره برداری، به حساب ریختن یا گذاشتن، (نادر) آدم بدحساب، (برای مقاوم کردن در مقابل آب)قیراندود کردن، بجااوردن، وابسته به پرداخت

Pay-Turk-پی، پای= پرداخت، اجرت، تادیه، حقوق ماهیانه، پول دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، هزینه چیزی را قبول کردن، انجام دادن، ادا کردن، دادن، تلافی کردن، پرداختن، پرداخت کردن، و.

Pay پای=قطعه، تیکه، قسمت، بهره، بخش، دانگ، سهم، آنچه که در مقابل انجام کاری پرداخت می شود-پاینگ  بر= سهم ات را بده(آنچه متعهد شدی(دانگ خودت را) پرداخت کن)- همه زادینی پای پای اِددی= تمام چیزهایش را قسمت قسمت کرد، تمام چیز هایش را سهم سهم بخشید و به دیگران داد. – من اونگ پاینی دا بریان= من دانگ (سهم) او را هم می دهم(می پردازم)- در عروسی ها معمولاً در مقابل هدیه ای که دیگران می آورند خانوادۀ عروس یا داماد (به تلافی) هم چیزی به آورندۀ هدیه می دهند که به آن پای گویند. – پایدا=پای + ( دا= است، هست)= فایده، دارای سود است ، دارای بازده و بهره است، دارای باز پرداخت و سهم است، و.- پیسیز آدام= آدم بی پیگیر و بد حساب-

Pay پِی=خاک زیرین، خاک اصلی و خالص،  اساس، بن، بنیاد، بنیان، بیخ، پایه، شالوده، مبنا، اثر، ردپا، رد، پس، پشت، تعاقب، دنبال، عقب، قفا، متعاقب، واپس، رگ، عصب – پیین دُکمک= پی ریزی کردن، بنیان نهادن، پایه ریزی کردن (برای مقاوم کردن در مقابل آب)قیراندود کردن دیوار چینی و.- اونگ پینه گیت=بدنبال او برو، رد او را بگیر- پیین غاز=پی کنی کن (برای ساخت بنا)، پایه را بکن، - پیین کِس=ریشه و از بنیاد برکن(ببُر)- پی یوق(یوخ)= پایه و اساس ندارد، پینه چنلی غاز= تا خاک اصلی بکن (خاک معدنی) غنی و.

ˈpɔːnbrəʊkə- Pawnbroker-En- پون براکا- pɔːrnbroʊkər پان برأوکر= مرتهن، گروگیر، بنگاه رهنی، وامده

معانی دیگر: گروبردار، صاحب مغازه ی گروبرداری و کارگشایی، کارگشا

Pawnbroker-Turk- پان برأوکر-پأون براکا=در مقابل گرو یا وثیقه چیزی پرداخت کننده،  شخص یا بنگاه گرو گیر، بنگاه رهنی، وامدهنده،

Pawn پأون = وثیقه، گرو، و.

Br بر=فعل امر برمک bermak= دادن، ادا کردن، بخشیدن، پرداختن، عطا کردن، پرداخت، دهش، بِرِک= دهنده، پرداخت کننده، و.

Ok اِؤ ک=1-پیشگیر، 2- ستایش کننده، تحسین کننده، تائید کننده ، تصدیق کننده، و.-

Er- اَر=چیز، فاعل، شخص، فرد، مرد، شوهر، جوانمرد، و.

Broker برأوکر= پیشدهنده، از پیش پرداخت کننده، پیش پرداخت دهنده

Broker براکا= دهنده، کسی که چیزی به دیگری بدهد


در ادامه باز هم کلماتی از زبان انگلیسی که پیشوند in دارد را انتخاب کردم کلمات مورد استفاده و مرتبط با فارسی و ترکی را هم مورد بررسی قرار می دهیم ˌɪnədˈvɜːtənt- Inadvertent -En - این اِدوِتنت- ˌɪnədˈvɜːrtənt این اِدورتنت= غیر عمدی معانی دیگر : ندانسته، ناخواسته، بی خواست، سهو Inadvertent -Turk این اِدورتنت=ارسال عمل ناشیانه و از روی نادانی و بی ملاحظه گی، عمل غیر عمدی، و.، In این=ارسال، فرستادن، نزول، و.منفی کننده معادل نا، بی، بدون، غیر و.(به معنی in
باز هم کلمه ای با پیشوند in از زبان انگلیسی انتخاب کردم کلمات مرتبط آن را با فارسی و ترکی مورد بررسی قرار می دهیم ˌɪnəˈveɪʃn̩- Innovation -En - اینویشِن-= تغییر، ابداع، بدعت، نو اوری، چیز تازه معانی دیگر : نوآوری، تازه اندیشی، ابتکار Innovation -Turk - این نویشِن=چیز نویی وارد کردن، نوآوری شده ، ابداع، بدعت، نو اوری، چیز تازه، و. in این =داخل، درون، توی، اندرون، فرو، پایین، زیر، سقوط، افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، ریزش، ریختن، بدن، اندام، جسد،
در ادامۀ مطالب قبلی یک کلمه با پیشوند Inter انتخاب کردم که آن هم کلمات جدید زیادی را برای بررسی پیش روی ما قرار داده که انشاءالله آنها را هم مورد بررسی قرار می دهیم ˌɪntəpəˈzɪʃn̩- Interposition -En-اینته پَزیشِن- ˌɪntəpəˈzɪʃn̩اینه پُزیشِن= وساطت، دخالت، مداخله، میانه گیری معانی دیگر : میان گذاری، درون گذاری، قطع حرف دیگری، مطرح سازی، فضولی، پا میان گذاری، چیزی که در میان چیزهای دیگر گذارند Interposition -Turk-ˌاینته پُزیشِن=در میان چیزی مداخله کردن، Inter
دو کلمۀ دیگر از زبان انگلیسی که دارای پیشوند in است را آورده ام . اکنون ارتباط آنها را با ترکی و فارسی مورد بررسی قرار می دهیم Indigitation -En - این دیجیتیشِن=اگهی، اعلام، اظهار، اعلان، شمارش Indigitation -Turk - این دیجیتیشِن=ارسال آگهی، اگهی، اعلام، اظهار، اعلان، شمارش In این =داخل، درون، در، توی، اندرون، فرو، پایین، زیر، ته، سقوط، افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، نازل، فرستاده، ارسال، (ایندرمک=فرستادن) بدن، اندام، جسد، بدنه(پوشش بیرونی) ، پیکر ، تن،
در ادامۀ کلمات مرتبط فارسی، انگلیسی با ترکی چند کلمۀ دیگر با پیشوند in انتخاب کردم که برایم جالب بود اکنون به بررسی آن می پردازیم in case -En -این کیس، این کس= اگر، مبادا، چنانچه، هرگاه، درصورتیکه in case -Turk این کِس، این کئسی= در صورتیکه، چنانچه، هرگاه، گاهاً، بعضی مواقع، کسی ، بعضی ، بعض ، برخی از ، برخی ، چندتا ، شخص یا چیز معینی، از هر چیزی، بعضی چیزها، گاهی مواقع، بعضی مواقع، گاهاً، و. In این =داخل، درون، در، توی، اندرون، فرو، پایین، زیر، ته،
در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی، انگلیسی با ترکی، باز هم ازکلمات دارای پیشوند In انگلیسی چند کلمه را انتخاب کردم که اکنون آنها را مورد بررسی قرار می دهیم ˈiːnə- Ina -En - اینا، آینا=ظاهرا Ina -Turk -اینا، آینا aýna =آینه، ظاهراً ، و . I -آی eye - AY =ماه، چشم، دیده، (باورو اعتقاد کهن:چشم خداوند که ازآسمان ما را می بیند و مراقبت است، خدای باستان(ماه پرستی)، نور و گرما: ذات هستی بخش، ) نور، روشنایی، آشکار، روشن، بینایی(چون هرچیز با وجود نور دیده می شود)،
در ادامۀ مطالب قبلی به بررسی ارتباط کلمۀ In انگلیسی با کلمات فارسی و ترکی وهمچنین کلمات مرتبطی که با آن ساخته شده اند می پردازیم ɪn- In -En اِن- این= از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل معانی دیگر : درون، داخل، تو، پوشیده، ملبس به، در طی، در زمان، در معرض یکی از پنج حس، مشغول به، دست به کار به، مد، باب روز، از میان گروه یا دسته، در میان، دارای، به وسیله ی، ساخته شده از، به درون، به داخل، در داخل،
در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی چند کلمه که با پیشوند in ساخته شده را مورد بررسی قرار می دهیم ˈɪnˌbrid- Inbreed -En -این برید= تولید کردن، بوجود اوردن، از جانوران همتیره تخم کشیدن، از یک نژاد ایجاد کردن معانی دیگر : (مجازی - در اثر عدم مبادله و تغییر اجتماعی یا اداری و غیره) کم توان شدن، و نشر درون گروهی کردن، درون زاد گیری کردن، با خویشان ازدواج کردن، خویش آمیزی کردن، موجب شدن، پرورش دادن Inbreed -Turk -این بِراِد=عمل تولید یک نژاد،
در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی دو کلمه را انتخاب کردم که یکی پیشوند Inter دارد ودیگری تصادفاً در حین توضیح مطالب به میان آمد حیفم آمد برای بعد بگذارم بله کلمۀ ox که ضرب المثل جالبی هم به همراه دارد که وصف الحال عدۀ زیادی در این وضعیت می باشد ˈɪntəkɔːs -Intercourse -En- اینته کُس- ɪntərˌkɔːrs اینرکُرس= امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی معانی دیگر : مبادله، تبادل، گهولش، رمش، درآمیزش، رابطه، جماع، مرزش، گایه، آمیغ
در ادامۀ بررسی کلمات مرتبط فارسی ، انگلیسی با ترکی می رسیم به کلماتی که دارای پیشوند Inter هستند اکنون چند کلمه را مورد بررسی قرار می دهیم ɪntəˈrækt - Interact -En - ˌ اینتراکت- ایندراکت= متقابلا عمل کردن، فعل و انفعال کردن، بر هم کنش داشتن (یا کردن)، تاثیر متقابل کردن، هم کنش کردن، متقابلا اثر کردن، فعل و انفعال داخلی داشتن Interact -Turk -اینتراکت- ایندراکت=عمل رفت و برگشت، عمل و عکس العمل، کنش و واکنش، متقابلا عمل کردن، فعل و انفعال کردن، بر هم کنش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اسیر6155 صنعت گردشگری قشم